۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

در سوگ بامداد، که فخر کلمه بود


زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه ی صافی
زاری بر لقاح شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع بلند نسیم
زرای بر سپیدار سبز بالا بس تلخ است.
بر برکه ی لاجوردین ماهی و باد چه می کند این مدیحه گوی تباهی؟
مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند
زیر دریچه های بی گناهی؟

بگذار برخیزد این مردم بی لبخند
بگذار برخیزد!

تابستان سال 79 است. همان سالی که مرگ داس بدست بر در خانه ی هنرمندان و شاعران ایستاده بود. بامداد بزرگ در بیمارستان ایرانمهربستری است و کسی گمان مرگش نمی کند که تحملش از حد برون است نه اینکه گمان کنی دوستدارانش را سودای عمری ابدی در سر است یا او را قدیس می انگارند، نه او شاعر کوچه است که با گوشت و پوست و خون خود زندگی را و رنجها و شادی هایش را لمس می کند و خود سالهاست که در جدال مرگ و زندگی قلم از دست ننهاده که می داند عمر کوتاه است. دوستدارانش بر در بیمارستان ایرانمهر و راهروهای آن در آمد و شدند که از هوایی که نفسهای آفریینده زیباترین و پرشکوه ترین واژه های زبان فارسی تنفس می کند آنها نیز تنفس کنند که او در پی هوای تاره است و اینان نیز. سالهای سال است. آنها برای جان باختگی در راه او نیامده اند که راه او را نیازی به جان باختن نیست، راه او عشق است و زیبایی و دانایی.
و خبر عاقبت فرود می آید:
« با تخلص سرخ بامداد به پایان بردم
لحظه لحظه ی تلخ انتظار خویش»

او که نمی خواست اسطوره باشد، اسطوره شد. در پی جاودانگی نبود و جاودانه شد... و در روز بدرود که سرودهایش دهان به دهان می گشت و چنان شوری و جسارتی در بین بدرودکنندگانش برپا کرده بود، نمی دانستی شادمان باشی که شعرش که ممنوع بود بر سر همه زبانها جاری بود، یا در سوگش بگریی که دریای اشک کم بود...شگفت ترین بدرودی که بدرودکنندگان با صدای بلند شعر می خواندند، دست می افشاندند و می گریستند...

و کلمه سخت تنها بود ....

و مرگ همچنان داس به دست ایستاده بود، در همه، جا سیاه پوش و افراشته!

مصاحبه با آیدا در آستانه یازدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو را در اینجا بخوانید.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

غربت علوم انسانی


علوم انسانی و نظریه‌های جامعه‌شناسی، یکی از محورهای اصلی کیفرخواست دادستان تهران علیه اعضای حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب در نخستین دادگاه موسوم به «کودتای مخملی» در شهریور ماه سال گذشته بود. و نظریه های ماکس وبر، هابرماس و جان کین نیز در این دادگاهها مورد انتقاد قرار گرفت و پس از آن این جریان همچنان ادامه دارد...
اخیرا" صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه جمهوری اسلامی، از ترویج علوم انسانی و به ویژه تئوری‌های روانشناسی و جامعه شناسی در ایران انتقاد کرده و آن را ناهمخوان با پیش‌فرض‌های دینی دانسته است.
او در انتقاد به ترویج علوم انسانی در ایران گفته: «در کشوری که بنای آن توحید و ایمان به حق تعالی بوده و براساس قرآن شکل گرفته، آیا درست است بر علوم انسانی اتکا کند که پیش فرض‌های آن به هیچ وجه الهی نیست؟ چه معنی دارد در کشور خود تئوری‌هایی درباب روانشناسی و جامعه‌شناسی ترویج کنیم که بر پیش فرض‌هایی استوار است که به هیچ‌وجه با پیش فرض‌های دینی ما هماهنگی و همخوانی ندارد؟»

من در اینجا از بیان دلایل سیاسی و تبعات آن در این جا چشم می پوشم و فقط از منظر یک دانش آموخته علوم اجتماعی با نگاه بسیار ساده ای این سخنان را نقد می کنم .
غربت علوم انسانی مثل غربت مهاجرانی است که به هر دلیلی باید خانه و کاشانه خود را ترک کنند و در حاشیه جوامع دیگر زندگی کنند.(منظورم از حاشیه نشینی فقط حاشیه نشینی مکانی نیست . انسان مهاجر در مجموع انسانی حاشیه نشین است. چه از نظر ارتباطات و چه از نظر مشارکتهای اجتماعی و سیاسی و چه از نظر هنجارها و ارزشهای اجتماعی جامعه ای که به آن مهاجرت کرده است) حال پا را از این هم فراتر می گذارم ، معمولا" جوامع مهاجر پذیر که در حال حاضر بیشتر کشورهای پیشرفته هستند رفتارشان با مهاجران به مراتب انسانی تر از کشورهای جهان سومی است که گاهی به اجبار میزان مهاجرانی از کشورهای دیگر می شوند.( مقایسه کنید رفتارهای خودمان را با افغانی ها که زبانشان فارسی است، مسلمانند و به لحاظ فرهنگی خیلی از ما دور نیستند با رفتارهای مردم انگلیس و فرانسه و... با آنها) وضع علوم انسانی هم از این قاعده بیرون نیست. علومی که از آن دیار آمده اند ( ما خود انها را آورده ایم) اما بارها گفته ایم باید خوبهایش را گرفت و بدهایش را دور ریخت!! و بارها گغته ایم آنها خودی نیستند و در کشور ما چه می کنند! باره آنها را به الحاد و بی دینی و رواج فساد متهم کرده ایم به شیوه های خاص خودمان تا توانسته ایم آنها را به حاشیه رانده ایم . کافیست نگاهی به وضع دانش آموخته های علوم انسانی از دبیرستان تا دانشگاه در مقطع دکترا داشته باشیم. و کافیست وضع اشتغال و بهرمندی انها از رفاه اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم. در مناطق روستایی پذیرش دانش آموز برای تحصیل در دبیرستان فقط در رشته علوم انسانی امکان پذیر است مگر آنکه دانش آموز با قبول سختی ها برای تحصیل به شهر برود. در شهرها مشاوران و مدیران به هر دلیلی دانش آموزان مستعد را تشویق می کنند اولا" رشته ریاضی و فیزیک و ثانیا" رشته علوم تجربی را برای تحصیل انتخاب کنند. مگر آنکه دانش آموز مستعدی با اصرار و علاقه خودش بخواهد در رشته علوم انسانی درس بخوانند. و باید در طول چهارسال تحصیل همه کنایه های معلملن و افراد فامیل را تحمل کند که توضیح دهد از سر تنبلی به ای رشته نرفته است. و این روند ادامه دارد و بماند که هر سال چه رقابت تنگاتنگی در کنکور دوره های ارشد و دکترا وجود دارد. و بدتر از آن چه رقابتی برای اشتغالی که نیست.
و علوم انسانی آمده از فرنگ مهاجری است که زیر بار انواع طعنه ها و نابردباری های فرهنگی گیر کرده است. او را می خواهند و نمی خواهند.... و میزبانش نمی خواهد قبول کند که نه علوم انسانی ونه پزشکی و نه علوم فیزیک و تجربی هیچکدام زاده آنجا نیستند.
همانطور که مخترع برق و الکتریسیته و پنی سیلین و سایر اختراعات نبوده اند اما روزانه از دستاوردهای آن بهره می جویند، مخترع نظریه های جامعه شناسی هم نبوده اند و دلیل نمی شود از این دسته از علوم که روش زندگی کردن در دنیای مدرن انباشته از اختراعات را می آموزد ، چشم پوشند . انقلاب صنعتی فرزند تفکر مدرن برخاسته از رنسانس و علوم اجتماعی فرزند حاصل از انقلاب صنعتی و تفکر مدرن است و بدون آن امکان ندارد. چشم پوشی از علوم انسانی و اجتماعی «باید» توام با چشم پوشی از انرژی هسته ای و برق و دستاوردهای صنعتی و پزشکی و رادیواکتیو و ... و برگشت به دوران ماقبل مدرن باشد. مدرنیسم با همه اینها متولد شده است و با همه اینها ادامه حیات می دهد و بریدن هر قسمت آن به معنای ناقص کردن آن است. البته این بحث با بحث بومی سازی کاملا" متفاوت است و نباید با آن مخلوط شود. بومی سازی یعنی این فرصت آزادانه در اختیار اساتید و علما قرار گیرد که با تسلط بر نظریه های علوم انسانی و «معرفت علمی» (نه تفکر مذهبی) و «تفکر مدرن» ( و نه تفکر ماقبل مدرن و سنتی) بتوانند تئوری سازی کنند. با توهین و تحقیر و محدودیت و عقب راندن نباید چشم به راه بومی سازی بود علوم فقط در محیطی امن و آزاد رشد می کنند و بس.