۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

دنیای ارتباط



به بهانه ی محدودیت های ارتباطی این روزها!
در دنیای سیبرنتیک با آن همه پیچیدگی اش و گستردگی اش دم از بستن و قطع کردن زدن واقعن یعنی چه؟ یه جوری که انگار ارابه ران اریکه این دنیا آنهایند و همانها باید تعیین تکلیف کنند که چه کسانی از این دنیای پر تنعم بهره ببرند و چه کسانی از آن محروم باشند. تا همین چندی پیش دم از تهاجم فرهنگی زدن و ناپاک شمردن آنچه مربوط به فرهنگ غربی است و ... سکه رایج بود که؟ آیا باید گفت شعورشان سطحش بالا رفته و حالا نیم نگاهی به دنیای مدرن هم دارند  یا این هم بخشی از همان فقدان شعور لازم برای ارتباط با دنیای مدرن است که گوشه های پنهان و آشکاری دارد. در سریال قهوه تلخ نیما می خواهد برود به زمان خودش و آن دو پیرمرد ابرسالخورده به او می گویند که می توانند برای سفر در زمان کمکش کنند. ابتدا ناباورانه گوش می دهد و بعد پیروزمندانه می گوید: شماها که نمی دونید من می خوام به کدوم زمان سفر کنم . اما آنها خوب می دانند که او در زمانی می زیسته که کالسکه ها بدون اسب بوده اند و یا پرواز می کرده اند حتی از آن جلوتر را هم می دانند اما بازهم ....( بقیه ماجرا را که می دانید)
من فکر می کنم این نشان از ستیز دیرینه ی سنت و مدرنیسمی دارد که سالهاست در جامعه ما به دوئل مشغول است و تا می رود که مدرنیسم پیروز میدان شود سنت رنگ مدرن به خود می گیرد و از ابزار او استفاده می کند و باز ستیز دوباره آغاز می شود. مدرنیسم جز گاهگاهی هرگز به حریم سنت که پوششی از تقدس دور خود تنیده نزدیک نشده  و حتی از ابزار سنت به شیوه ماکیاولی بر علیه آن استفاده نکرده است. اما سنت هماره چنین کرده است. برای همین سنت در جامعه ما چونان دن کیشوتی است که هم می توان به سخره اش گرفت و هم می توان از آن ترسید . ( بازهم آن دو پیرمرد قهوه تلخ را در ذهن تداعی کنید)
اما حالا دنیای سیبرنتیک دنیای چاپ و نشر کتاب نیست . دنیای فیلم و سریال هم نیست که خوبهایش را چید و بدهایش را دور ریخت . مرز چید و قانون تعیین کرد. و دستور العمل ارشادی نوشت. دنیای سیبرنتیک دنیای پیچیده ای است که درست در همان زمان که به بازی اش می گیری و می خواهی بر او لباس سنت بپوشانی بازنده شده ای . و همان زمان که برایش دستورالعمل صادر می کنی می بینی به رنگ دیگری درآمده که آن دستورالعمل به کارت نمی آید . هفت اورنگی است این دنیا . سنت مسحورش می شود اما سیبر به او راهی نمی جوید و راه خود می رود. حتی اگر سنت به همه فوت و فن هایی که برادران چینی در اختیارش می گذارند برای غلبه بر او مجهز باشد. موضوع همین است دنیای مدرن با ابزار سیبرنتیک که تازه ما جرعه ای از آن را به کف آورده ایم دنیای دعوا و ستیز و غلبه نیست. دنیای ارتباط است. کیست که این بداند. کیه؟ ... کیه؟... 

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

این بغض سالیان


ما ملت پرکینه ای نیستیم. با دشمنانمان همواره به صلح  زیسته ایم... آری ما کینه ای نداریم اما ملت پر بغضی هستیم. بغضی به درازای سالیان و قرنها. بغضی که حسرت بر دلمان می نشاند. حسرتی که تمامی ندارد و بغضی که فرو نشانده نمی شود... از آن زمان که فردوسی سرود:


زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش
 نباشد بهار از زمستان پدید/ نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار از این داستان بگذرد/ کسی سوی آزادگان ننگرد
بریزند خون از پی خواسته/ شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد/ دهان خشک و لبها شده لاژورد

 تا این زمان که مهدی اخوان:
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم،
 ز سیلی زن، ز سیلی خور،
و زین تصویر بر دیوار ترسانم.
درین تصویر،
عمر با سوط بی رحم خشایارشا، زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا؛
به « گرده ی من » به رگ های فسرده ی من،
به زنده ی تو ، به مرده ی من.

ما با آنها کنار آمده ایم و آنها با ما کنار نیامده اند....
این بغض سالیان سرباز کرده است . خواه باور کنیم ، خواه باور نکنیم ... با بستن و بریدن و ترس و وحشت هم خاموش نمی شود. چرکین می شود اما مداوا نمی شود.
قرنهاست که این نفرت در ناخودآگاه ما کمین گرفته است، سالهاست که این نفرت به تعبیر فروید واپس زده شده و حالا دیگر بی هراس از هیچ چیز( مگر چه دارد که از دست بدهد) فقط آزادی می خواهد و تا آن را بدست نیاورد آن بغض فرو خورده آرامش نمی گذارد....