این که برای مرگ و زندگی عدالتی هست یا نیست؟ سوال پرچالشی است! اما با نگاه خیامی من؛ نه! عدالتی نیست... و صدای فردوسی از پس قرنها همیشه در گوشم میپیچد که «اگر مرگ دادست بیداد چیست؟» اما این را باور دارم عمیقا که گاه برای در یادها ماندن دلیل خیلی محکمی نمیخواهد....
نوزده ساله بودم که فروغ همکلاسیام ازدواج کرد و در پیادهرویهای آن روزها در خیابان دانشگاه به او و نامزدش برخوردم ..نیم ساعتی که با هم بودیم من و نامزد فروغ (که اسمش در خاطرم نمانده است) از شریعتی گفتیم که آن روزها ذهنمان را انباشته بود.. .... همین یکبار ... او ماند در میان خاطرات آن سالها و نوار سخنرانی نیایشش که قرار شد بعدا به او بدهم. .. بیست و دو ساله بودیم که به ناگهان ( نه از ناگهانهای همیشگی مرگ) به تلخی وصف ناپذیری در شهری تنها و غریب با تصادف رفت. پسرشان آن روزها به گمانم شش ماهی داشت که از شوق دوستداری شریعتی نام احسان بر او نهاده بودند... امروز شنیدم این یادگار شیرین که فروغ این همه پاسش میداشت به همان ناگهانی و به همان تلخی که پدر رفت سه سال پیش در شهری غریب با تصادف رفته است.
نوزده ساله بودم که فروغ همکلاسیام ازدواج کرد و در پیادهرویهای آن روزها در خیابان دانشگاه به او و نامزدش برخوردم ..نیم ساعتی که با هم بودیم من و نامزد فروغ (که اسمش در خاطرم نمانده است) از شریعتی گفتیم که آن روزها ذهنمان را انباشته بود.. .... همین یکبار ... او ماند در میان خاطرات آن سالها و نوار سخنرانی نیایشش که قرار شد بعدا به او بدهم. .. بیست و دو ساله بودیم که به ناگهان ( نه از ناگهانهای همیشگی مرگ) به تلخی وصف ناپذیری در شهری تنها و غریب با تصادف رفت. پسرشان آن روزها به گمانم شش ماهی داشت که از شوق دوستداری شریعتی نام احسان بر او نهاده بودند... امروز شنیدم این یادگار شیرین که فروغ این همه پاسش میداشت به همان ناگهانی و به همان تلخی که پدر رفت سه سال پیش در شهری غریب با تصادف رفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر