۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۵, سه‌شنبه

نگاهی به لایحه‌ای که قرار است به سه دسته از زنان اجازه دهد که بدون اجازه پدر و جدپدری ازدواج کنند:




سعی میکنم این لایحه را به فال نیک بگیرم، این که بالاخره قرار است رضایت پدر و جدپدری از ازدواج دختران برداشته شود؛ این که بحث بکارت را پیش نکشیده است؛  به تحصیلات دختران بها داده است؛ به شغل و درآمد آنها اهمیت داده شده است. این که شاید چنین لایحه‌ای مقدمه‌ای شود برای این که سن ازدواج دختران از 13 سالگی به 18 سالگی برسد و ازدواج کودکان برای همیشه در قانون خانواده منع قانونی داشته باشد و چاره‌ای اساسی برای آن اندیشیده شود. و این لایحه کمک کند به زنان که خودشان آگاهانه و مسئولانه برای زندگی با همسر آینده‌شان تصمیم بگیرند...
اما این که چرا، قانونگزار زنان را «آدم» حساب نمیکند و وقتی قرارست در لایحه‌ای شرط رضایت پدر و جدپدری برداشته شود، ازدواج دختر منوط به شروطی میشود که هیچ پایه پزشکی و روان‌پزشکی و جامعه‌شناختی ندارد؛ جای بحث فراوان دارد.
 برای تحلیل این لایجه مناسب میدانم پرسشهایی را مطرح کنم:
-چه دلایل پزشکی، زیست‌شناختی و روان‌شناختی برای تعیین سن 28 سالگی به عنوان سنی که زن نیاز به اجازه پدر ندارد درنظر گرفته شده است؟ این عدد از کجا آمده است؟
این که زنان حتی در سن 28 سال نیاز به گواهی رشد(!!) از دادگاه دارند بر مبنای کدام دلایل پزشکی و روان‌پزشکی و زیست‌شناختی است؟
اگر پاسخ این است که ممکن است زنی در این سن دچار عقب‌ماندگی‌های ذهنی، روانی، ... باشد چرا چنین اجازه‌ای برای مردان درنظر گرفته نشده است که قرار است طبق قانون خانواده، ریاست خانواده را برعهده بگیرند و وظیفه‌ای بسیار خطیرتر از زنان دارند!
-         بر اساس کدام مبنای روان‌شناختی، جامعه‌شناختی؛ داشتن مدرک کارشناسی‌ارشد مبنایی است بر این که زن میتواند بدون اجازه‌ی پدرش ازدواج کند؟ آیا داشتن مدرک کارشناسی‌ارشد نشان میدهد که او از قوه‌ی عاقله و بلوغ فکری برخوردار است؟! آیا زنی که به هر دلیلی نخواسته است تحصیلاتش را تکمیل کند باید برود و مدرک تحصیلی‌اش را ارتقا دهد؟ این ارتقای مدرک تحصیلی بر چه مبنایی است؟ مبنای آن احتمالا این نیست که زنانِ فاقد تحصیلات عالیه،  قدرت تصمیم‌گیری برای انتخاب همسر آینده‌شان را ندارند؟ آیا این قاعده، تحقیر مادران و همسران و زنانی نیست که بدون طی مدارج عالیه تحصیلی، توانسته‌اند به خوبی گلیم خود را در جامعه‌ای با انواع تبعیض‌های جنسیتی از آب بیرون بکشند، سرپرست خانوار باشند، فرزندان شایسته‌ای تربیت کنند و غیره و غیره؟
آیا زبانم لال، هیچکدام از دانشگاه‌های انتفاعی و تجاری که از کاهش روزافزون دانشجو رنج میبرند، نقشی در طرح این شرط در این لایحه نداشته‌اند؟!
-         پنج سال سابقه کار و بیمه بازنشستگی؟ توجه قانونگزار محترم به اهمیت اشتغال زنان و این که زنان باید یاد بگیرند و بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و متکی به درآمد مردان خانواده نباشند قابل تقدیر است اما آیا به این موضوع هم توجه دارند که داشتن بیمه و بازنشستگی سنگ بزرگی است وقتی در لوایح مربوط به اشتغال، اشتغال زنان مجرد تا حد زیادی مورد بی مهری و بی توجهی است؟[*]
در شرایطی که برای اشتغال زنان هیچگونه فرهنگ‌سازی در رسانه‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها نمی‌شود با ترویج این نگاه که جای زن در  خانه است و کارفرماهای بخش خصوصی نیز از پرداخت حق بیمه به زنان خودداری می‌کنند، چگونه میتوان از زنان توقع داشت که 5 سال سابقه کار و بیمه بازنشستگی داشته باشند؟
این لایحه را به فال نیک میگیرم اگر قانونگزار محترم به قانون کار هم نگاهی بیندازد و تبعیضهای جنسیتی را از آن محو کند. و مهمتر از آن در راه اشتغال بدون تبعیض زنان فرهنگ‌سازی شود. در پس پشت این لوایح و قوانین  زن‌ستیز نگاه تحقیرآمیزی است که زنان را موجوداتی ناقص‌العقل فرض میکند که نمیتوانند آزادانه اختیار زندگی مشترک خود را عهده‌دار شوند در صورتی که اگر قوانین زنان را برابر با مردان در تصمیم‌گیری برای ازدواج درنظر بگیرند، زنان نیز میتوانند در سن  قانونی ازدواج(18 سالگی) بدون این شرط و شروطها ازدواج کنند.
رضایت پدر و اجازة او برای ازدواج یکی از عرفهای رایج جامعه ما چه برای مردان و چه برای زنان است و حتی مردان که در این مورد الزام قانونی ندارند ندرتأ بدون رضایت والدین ازدواج میکنند و از آنجا که در جامعه ما عرف، قوی‌تر از قانون عمل میکند و گذاشتن الزامات قانونی بر آنچه که عرف سختگیری می‌کند؛ فقط کار را سخت تر و پیچیده‌تر میکند. چون عرف از طریق واکنش‌های بین فردی و کنشهای اجتماعی شکل میگیرد، تقویت میشود یا کنار گذاشته میشود و مانند قانون از وجه سلطه‌مندی برخوردار نیست.
منصوره موسوی



[*] ماده نه طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده که در سال هزار و سیصد و نود و دو از سوی پنجاه نفر از نمایندگان مجلس برای تصویب در مجلس مطرح شد، «اولویت استخدام را مردان متاهل فرزند دار و بعد از آن به مردان متاهل فاقد فرزند و سپس به زنان دارای فرزند می دهد و در نهایت افراد مجرد را در انتهای لیست خود می گذارد. در تبصره دو این ماده با دادن مشوق هایی به بخش خصوصی در این رابطه، عملا به کارفرمایان اجازه می دهد استخدام مردان متاهل را اولویت دهند و برای به کار گیری نیروی کار زنان رغبتی نداشته باشند.( خانه نشینی زنان؛ نگاهی به طرح جامع جمعیت. آمنه رضایی. 1394. سایت کانون شهروندی زنان. )




۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

کار خانگی؛ کار بی مزد زنان



 منصوره موسوی

کار و کارگری ذهن و زبان بسیاری از جامعه شناسان را به خود مشغول  داشته است، آنها به بیگانه شدن کارگر در روند کار و نیز استثمار کارگران اندیشیده اند اما هرگز کار بی مزد توجهشان را جلب نکرده است و کار خانگی ذهنشان را به خود مشغول نکرده است. در حالی که کار خانگی یا کار بی مزد و منت زنان به همان اندازه  برای چرخه ی اقتصادی و توسعهملی مهم است که کار مبتنی بر مزدبگیری. «کار خانگی  ارزشی معادل یک سوم تولید سالانه در اقتصاد امروزی دارد.»

کار خانگی زنان از زمانی بوجود آمد که بعد از صنعتی شدن، خانه دیگر یک واحد تولیدی نبود، اقتصاد پدرسالار؛ مردان را به کار در کارخانه ها گماشت و زنان را به کارِ خانه ها . مردان در کارخانه ها(واحدهای تولیدی، تجاری، خدماتی و...) به کار مزدی مشغول شدند و در کارشان جویای ترقی و تخصص شدند ولی زنان در خانه به کار بدون مزد گمارده شدند، کاری بدون ترقی و تخصص!

نکته ظریف ماجرا آن جاست که سیستم اقتصادی با رویکردهای پدرسالارانه نه تنها نمی خواهد بخشی از بازار اقتصادی کار مزدی را به زنان بسپارد که حتی از کار خانگی رایگان زنان نیز در اقتصاد جامعه بهره مند می شود.

گزارش سال 2016مجمع جهانی اقتصاد نشان می دهد ایران یکی از ضغیف ترین رتبه ها را در میان 144 کشور مورد بررسی دارد. رتبه ایران 139 است...ایران در مقوله مشارکت اقتصادی شکاف جنسیتی 357/. را کسب کرده است این نشان می دهد سهم زنان در  ثروت نسبت به مردان بسیار اندک است(از نیم هم کمتر) و منافع  اقتصادی در اختیار مردان است. زنان خانه دار 64%  زنان کشور را تشکیل می دهند، آنها جزو جمعیت غیرفعال محسوب می شوند و ارزش اقتصادی کارشان در خانه  در تولید ناخالص ملی محاسبه نمی شود.

این در حالی است که طبق گزارش سال 2016مجمع جهانی اقتصاد، در جامعه ما از نظر آموزش و بهداشت تقریبا شکاف جنسیتی وجود ندارد. بنابراین عدم حضور زنان در بازار کار مزدی نه ناشی از عدم مهارت زنان بلکه ناشی از عدم تمایل #برنامه ریزان_اقتصادی برای حضور زنان است. این عدم تمایل برنامه ریزان اقتصادی باعث شده است که بخش بزرگی از جمعیت کشور (زنان) روز به روز فقیرتر و تنهاتر شوند. زنان با وجود تخصص و مهارتی که از طریق آموزشهای عالی کسب کرده اند در خانه ها به صورت خدمتکاران خانگی درآمده اند، به کار بدون مزد خانگی که فاقد بیمه و تامین_اجتماعی و بازنشستگی و .. است، مشغول شده اند؛ بقول خانم آن اوکلی «کاری که هرگز تمام  نمی شود»

طبیعتا این رویکرد به کار زنان در بیرون از خانه ( مسدود بودن راههای اشتغال زنان در جامعه و عدم دستمزد برابر با مردان) و نیز بی توجهی کامل به وجوه اجتماعی و اقتصادی و روانی کار خانگی زنان؛ نه تنها #فقر و #نومیدی بخش عظیمی از جمعیت زنان را در پی دارد، به معنای دور ریختن سرمایه‌هایی است که برای آموزش نیمی از جمعیت کشور صرف شده است و کاهش چشمگیر توسعه یافتگی جامعه در ابعاد توسعه انسانی و آموزشی و اقتصادی را درپی دارد. زنان نیمه بیگانه ی جامعه نیستند، آنها نیمه ی آشنایِ جامعه اند.  نه تنها باید زمینه اشتغال زنان در کارهای مزدی فراهم آید که باید از طریق آموزش مستمر و هدفمند زمینه #مشارکت_مردان_در_کار_خانگی نیز فراهم آید.

۱۳۹۶ اسفند ۲۰, یکشنبه

زنانگی و بدن



ده اسفند تولد یکسالگی کتاب #زنانگی_و_بدن بود. کتابی که از منظر جامعه شناسی بدن به بلوغ دختران پرداخته است. تولدش بر همه کسانی که کتاب می خوانند مبارک باد

۱۳۹۶ بهمن ۲۹, یکشنبه

زن یا دختر؟!


چرا می گوییم دختر خیابان انقلاب و نمی گوییم زن خیابان انقلاب؟!
آیا این واژه ریشه در باورهای قالبی و کلیشه های جنسیتی ندارد؟ آیا دختر خواندن زنان خیابان انقلاب یه نوع تقدیس باکرگی نیست؟ تقدیس باکرگانی که در باورهای اسطوره ای نقش قربانی و منجی را هم زمان بازی می کنند؛ چون نماد معصومیت هستند؟
پ ن: رهایی از تبعیض های جنسیتی لازمه اش عبور از تفکرات قالبی و کلیشه های جنسیتی است

۱۳۹۶ بهمن ۲۸, شنبه

زنانی که نابهنگام می میرند. (نیم نگاهی جامعه شناسانه به مواجهه زنان با بیماری)


یکی از مباحث جامعه شناسی بدن این است که بین بدن افراد و جامعه چه کنشهای اجتماعی وجود دارد؟ جامعه با طرح ارزشها و هنجارها و نیز قوانین مدنی، می تواند  «بدن» اعضایش را مدیریت و کنترل کند. این مدیریت و کنترل می تواند ابعاد بسیار گسترده ای به خود بگیرد و بدن را از امری فردی به امری اجتماعی تبدیل کند. آن چه در این مبحث می خواهم به آن بپردازم، «بدن» های بیمار زنان است. زنانی که به دلیل برخی هنجارها و ارزشهای عرفی و اجتماعی از مراجعه به پزشک و آزمایشات پزشکی سرباز می زنند. زنانی که بدن بیمار خود را از دیده همگان و حتی نزدیکترین خویشاوندانشان پنهان می کنند و رنج رنجوری و درد را تحمل می کنند و از مراجعه به پزشک نیز طفره می روند. آنها هنگامی راهی مراکز درمانی می شوند که اغلب خیلی دیر است. دیرشدن برا ی درمان نه تنها لطمه جبران ناپذیری به بدن و سلامت بیمار وارد می کند که هزینه های بسیار گزافی را به آنها و حتی جامعه تحمیل می کند.
این بحث را از دو زاویه و بطور خلاصه بررسی می کنم: رابطه زن  با خانواده اش(اطرافیانش) و رابطه بیمار و پزشک.
زنان می میرند ، چرا که نمی خواهند درباره اعضای زنانه بدنشان با کسی حرف بزنند. آنها از بیماری رنج می کشند اما به دلیل شرم  و هراس  از قضاوتهای اجتماعی، هراس از بیمار تلقی شدن، هراس از برچسب به درد نخور بودن، ناتوان شدن و .. آن را پنهان می کنند. آنها بیماری خود را از همسرانشان پنهان می کنند که مبادا راهایشان کنند، مبادا بار سنگین هزینه های مالی را بر دوش همسرشان بگذارند، مبادا آبرویشان نزد خانواده همسرشان برود. زنان زیادی را دیده ام که وقتی ناچار شده اند بیماریشان را با همسرشان در میان بگذارند عاجزانه از او خواسته اند که مبادا خانواده همسرشان خبردار شوند.. آنها از حضور  زن دیگری در این واویلای درد و رنج در زندگی زناشویی شان می ترسند، از شماتت ها، سرزنش ها و انتظارشان برای مرگ هرچه زودتر او می ترسند. 
سرطان نام دردناکی است که تن خیلی ها را می لرزاند و اشک را از چشمانشان سرازیر می کند، این خود بیماری نیست که تا این حد هراسناک است، کنشهای اجتماعی پیرامون این بیماری و تن زنانه ای که آماج این بیماری قرار گرفته است سهمناک تر از بیماری است. از همان رو است که این بیماری پنهان می ماند و زن آن را مانند گنج عتیقه ای در دلش نگه می دارد تا وقتی که از پا در می آوردش.
در جامعه ای که زن را زیبا می خواهد و  در دنیا مقام نخست جراحی های زیبایی را دارد، این هراس از بیماری شگفت آور نیست. زنان زیادی را دیده ام که در هنگام مواجهه با سرطان پستان، بیش از آن که هراسناک بازی مرگ و زندگی باشند، هراسان از کنشهای اجتماعی هستند که در انتظارشان است؛ هراس از تابوهای اجتماعی که بیش از هرکس در ذهن خودشان خانه کرده است.
این بیماری زنان مجرد را به گونه سهمناک تری می ترساند. آنها بسیار بیشتر از زنان متاهل از واکنشهای اجتماعی اطرافیانشان می ترسند و آینده خود را کاملا تیره و تار تصور می کنند و برای همین این پنهانکاری در زنان مجرد خیلی بیشتر از زنان متاهل است.
   همین هراس از واکنشهای اجتماعی است که زنان را از مراجعه به پزشک نیز می ترساند و بازمی دارد. انها نمی خواهند از زبان پزشک «حقیقت» را بشنوند. چرا که خودشان مدتهاست آن را می دانند و کتمان می کنند.
قدیمی ترها می گفتند پزشک محرم بیمار است اما امروزه بسیاری از زنان گویی این مثل را نشنیده اند؛ چرا که در هراس از معاینه شدن توسط پزشک و انجام برخی آزمایشات و جراحی شدن از مراجعه به پزشک طفره می روند. بحث بر سر مرد یا زن بودن پزشک نیست، زنانی را می شناسم که از مراجعه به پزشکان زن هم سرباز می زنند؛ چرا که از صحبت کردن درباره مشکلات بدن زنانه شان وحشت دارند و با آن بیگانه اند. این بیگانگی و وحشت البته در بین زنان مجرد بیشتر از زنان متاهل است.
طبیعتا برخورد پزشک و کادر درمانیِ مراکز درمانی با این وحشت و بیگانگی بسیار اهمیت دارد و نیازمند ظرافتهای خاصی است که باید پزشکان از آن برخوردار باشند تا بتوانند بیمار را قانع کنند که بعد از مراجعه اولیه، همه مراحل درمان را طی کنند و در نیمه راه درمان رهایش نسازند. کوچکترین برخورد نامناسب، آنها را از ادامه درمان بازمیدارد.
شاید لازم باشد در این نوشته گلایه ای از جامعه پزشکان داشته باشم که برا ی آگاهی رسانی زنان در رابطه با بیماری های خاصشان گامهای چندانی برنداشته اند ، مواجهه جامعه با بیماری های سخت و دردناک  زنان، و درمان درست آن نیاز به همیاری پزشکان دارد. این همیاری فقط درمان نیست. این همیاری آگاهی دادن به زنان و کنار زدن تاریکی های نادانی و ناآگاهی در این رابطه و ایجاد اعتماد و آشتی با پزشکی نوین و مدرن است.   
بهمن 96   

۱۳۹۶ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

موی زن




موی زن گاه در توصیفات عاشقانه می نشیند و با الحان خوشایند و ستودنی مثل گیسو، جعد، طره ،  زلف و ... بیان میشود و شعرها  در وصفش سروده می شوند؛ این که آشوب به پا می کند، چهره معشوق را می پوشاند، دلربایی می کند و ... . در این توصیفات رمانتیک و عاشقانه از گیسو، بدن معشوق غایب است و فقط مو و چهره اش پیداست. غیبت بدن در توصیفات عاشقانه، خود نکته ها دارد که در فرصتی دیگر باید بدان پرداخت.
موی زن خاستگاه امر و نهی های متشرعان نیز بوده است. از دید متشرعان اما؛ موی زن لانه شیطان است و مظهر اغواگریی و فریبندگی و گناه. و زنی که موی خود را به نامحرم نشان دهد یا با آن اغواگری کند، در روز جزا تاوان سنگینی خواهد داد. او در دوزخ از گیسوانش آویخته خواهد شد و تا ابد کیفر خواهد دید.
قصه موی زن اما به آویخته شدن در دوزخ و نشستن در شعر عاشقانه شاعران پارسی گوی خاتمه نمی یابد. موی زن در صد سال اخیر همواره موضوع تعارضات اجتماعی و سیاسی بوده است. از کشف قانونی حجاب گرفته تا اجبار قانونی به نشاندن حجاب؛ مسئله عمده پوشاندن یا نپوشاندن موهاست.
موی زن قصه پر کشمکشی نمیشد اگر در شعر شاعران و فتاوی متشرعان جا خوش کرده بود. موی زن عرصه ای خصوصی بود چه در شعر و چه در شرع.
وقتی موی زن از چاچوب شرع به چارچوب قانون کشیده شد، به سیاست هم کشیده شد. و بدین ترتیب موی زن از عرصه ای خصوصی به عرصه عمومی؛ به خیابانها و مدارس و ادارات و کارخانه ها و ... هم وارد شد. مطرح شدن موی زن در عرصه قانون و سیاست یعنی سیاسی شدن آن. یعنی نشستن تنبیه و مجازات و جریمه و بازداشت برای پوشاندن یا نپوشاندن آن. و این شروع فاجعه بود. شروع آن چه که همه چیز را عین سیاست می خواست.
وقتی موی زن از عرصه خصوصی به عرصه عمومی و بدتر از آن به عرصه سیاسی کشیده شد، ضخامت دیواره هایی که باید شکسته شوند، ممکن است سخت نباشد اما به دقت و درایت بیشتری نیاز دارد.
در حال حاضر موی زن به چنان گره ای تبدیل شده است که در تاریخ ایران سابقه نداشته است. در تاریخ ایران چه در دوره باستان و چه پس از حمله اعراب مسلمان و شروع دوره اسلامی در ایران، حجاب امری شرعی و اختیاری برای زنان بوده است و نه الزامی حکومتی. حجاب در همه این دوره ها لباس زنان بوده است، همان طور که لباس مردان هم تا قبل از دوران مدرن(رضاشاه) بی شباهت به لباس زنان نبوده است؛ بلند، گشاد و دارای پوششی برای سر، اعم از دستار و کلاه و ..... اگر هم در دورانی زنان پرده نشین بوده اند، اولا پرده نشینی زنان به طبقه اجتماعی آنها بسیار مرتبط بوده است و دوم اینکه پرده نشینی هم تحت شرایط روزگار و ناامنی های اجتماعی و سیاسی بوده است که زنان خود برمی گزیده اند و نه دستوری حکومتی و قانونی که تعزیز و تنبیهی قانونی داشته باشد.
بنابراین مسئله شدن حجاب در عرصه عمومی و قانونمند کردن آن و تنبیه و مجازات چیدن برای آن شروع ماجرایی است که موی زن را سیاسی می خواهد. این اتفاق یکبار در دوره رضاشاه روی داد که موی زن را به لابلای مصوبات قانونی کشاند و سیاسی کرد و یکبار پس از انقلاب پنجاه و هفت، همین عملکرد به گونه ای معکوس و واژگون شکل گرفت.
اما و اما؛ همه اینها را نوشتم که به این مهم برسم که راه دستیابی به حجاب اختیاری فقط از راه اعتراض مدنی بدون هرگونه شائبه سیاسی می گذرد. حجاب اختیاری چه بصورت نیاز و ضرورتی ملی و چه به صورت نیاز زنان برای حضور در جامعه بدون هرگونه تبعیض جنسیتی، باید بدون هرگونه «برچسب سیاسی» باشد. روسری زنان و موی زنان نباید تبدیل به ابزار مبارزه سیاسی شود. نباید پرچم مبارزه برعلیه حکومت باشد.
حجاب اختیاری فقط و فقط یک خواست مدنی و یک خواست اجتماعی در حوزه مدنی و حوزه اجتماعی است و نه خواستی سیاسی و مبارزه ای سیاسی. درست است که حکومت موی زن را به لابلای مصوبات قانونی و سیاسی کشانده است، اما زنان باید با اعتراض مدنی آن را از لابلای مصوبات سیاسی و قانونی بردارند. فقط در این صورت است که موی زن می تواند آزادانه و به اختیار به زیر روسری درغلتد یا رها باشد.
مبارزه زنان برای حق داشتن حجاب اختیاری اگر با مبارزه سیاسی آغشته شود هرگز به ثمر نخواهد نشست و اگر هم به ثمر بنشیند زودگذر خواهد بود. زیرا در آن صورت حجاب فقط مجوزی برای ورود به مبارزه سیاسی است و به سرعت به موضوع درجه چندمی تبدیل می شود و اولویتش را از دست می دهد.

۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه

به حاشیه راندن زنان به هر بهانه‌ای



دروغ چرا، وقتی برای بحث زنانگی و بدن شروع به کنکاش در تئوری‌های جامعه‌شناسی بدن کردم، گمان نمی بردم این موضوع آن قدرها ریشه‌دار باشد، اما اکنون که گام به گام با ابعاد مختلف آن از زوایای گوناگون مواجه می‌شوم ، می‌بینم بحر بیکرانه‌ای است بحث بدن و جامعه.
در کتاب زنانگی و بدن، رویکردم رویکری فوکویی بود؛ رویکردی که نقش سلطه و قدرت را در همه ابعاد آن و از جمله بدن می‌کاود. سلطه‌ی قدرت بر بدن، محور بحث‌های فوکو است. از تاریخ جنون گرفته تا تاریخ جنسیت و تاریخ زندان و ...؛ در همه جا بدن تحت مراقبت و انضباط و کنترل است.
فوکو اما نگاهش به بدن نگاهی عام است و من، با نگاه او به سراغ بدن زنانه رفته‌ام. بدن زنانه هم به صرف بدن بودن در معنای عام و هم به صرف زنانه بودن در معنای جنسیتی آن از سوی ساختارهای مردسالارانه جامعه، تحت سیطره قدرت، منضبط می شود؛ کنترل می شود و مجازات می گردد. در واقع سامان‌‎مند شدن بدن زنانه دو سویه است.
آموزش و پرورش یکی از نهادهایی است که اتفاقا فوکو به آن توجه نشان داده است. از نظر فوکو، تیمارستانها، مدارس، بیمارستانها، زندانها و ... در پی انقیاد و سلطه بر بدن هستند. آنها با راهکارهای تقریبا مشابهی انضباط‌های فراگیر خود را بر بدنها، حتا در حرکات و اعمال بسیار ریز و جزئی بدن متمرکز می‌کنند.
فوکو بحث خود را بصورت کلان و عام مطرح می‌کند و به زنانه یا مردانه بودن آن کمتر توجه کرده است. اما در جامعه ما، مدارس بر سامان‌مندکردن بدن زنانه بیشتر متمرکزند تا بدن مردانه؛ و زنانه بودن بدن در انضباط و کنترل و مجازات اهمیت ویژه ای دارد. بدین منظور، آموزش و پرورش قواعد جزئی‌تری از موارد انضباطی را برای بدن‌های زنانه اعم ازمعلمین و دانش‌آموزان درنظر گرفته است. وضعیت ابروها، آرایش صورت، مدل و رنگ مو(در همان مقداری که از مقنعه بیرون است)، ناخنها، تنگ یا کوتاه بودن لباس، نحوه راه رفتن و ایستادن، خندیدن، نحوه حرف زدن و ... همه تحت کنترل است و باید از قواعد انضباطی پیروی کند. در کلاسهایی که معلم مرد است‌، چه برای دانش‌آموزان دختر و چه برای معلم این انضباط شدیدتر است.
اخیرا اما دفتر...مواردی را برای استخدام و جذب داشنجومعلم‌ها ذکر کرده که گام را از این موارد بسی فراتر گذاشته است. این موارد انضباطی، که مستقیما بدن زن را نشانه گرفته است؛ از جلوه‌های بیرونی آن گذشته و به سلامت اندام‌های داخلی بدن پرداخته است.
در بخشنامه وزارت آموزش و پرورش در بند مربوط به بیماری‌های زنان(بند 17)، اختلالات زنانگی، موهای زاید صورت، بلوغ زودرس یا دیررس، سابقه جراحی بیماری‌های رحمی، ناباروری، کیست‌های تخمدانی و اندومتریوزیس و آمنوره متعاقب صدمات مغزی، کانسرهای سینه، رحم، تخمدان، سرویکس، وولو و هر نوع بدخیمی دیگر در هر جای بدن، ضایعات دستگاه تناسلی که منجر به ایجاد فیستول‌های مقاوم در درمان شود، از موانع استخدام به عنوان معلم مطرح شده‌اند. *
ساخت‌های قدرت از طریق این دستورات جزء به جزء مربوط به بدن و سلامت؛ آن هم نه برای بهبود و ارتقاء سلامت؛ بدنهای بیمار، بویژه بدنهای بیمار زنانه را تنبیه می کند و با به حاشیه راندن بدنهای زنانه، زنان را از جامعه و حتا از آموزش و پرورش (جایگاهی که سالهاست از سوی قشر سنت‌گرای جامعه، نهادی زنانه و امن برای زنان شاغل لقب گرفته است) حذف می کند.
با توجه به این که ساختار مردسالارانه جامعه ایران و قوانین سختگیرانه و زن ستیزانه‌اش راه را بر اشتغال زنان ناهموار می‌کنند؛ آموزش و پرورش و بهداشت و درمان، مهمترین عرصه‌هایی‌اند که تاکنون زنان را جذب خود کرده‌اند؛ اما اینک، ابتدا ازسهمیه قبولی زنان در دانشگاههای علوم پزشکی کاسته شد و سپس پیکان آموزش و پرورش را نشانه گرفت.

* شیوه‌نامه مصاحبه اختصاصی داوطلبان ورود به دانشگاه فرهنگیان و دانشگاه تربیت دبیرمطابق بند یک و 2 ماده 12 قانون گزینش معلمان و کارکنان آموزش و پرورش تهیه و تدوین شده و بر اساس آن معلمانی که وارد آموزش و پرورش می‌شوند نباید بیماری‌های مندرج در این شیوه‌نامه را داشته باشند.

۱۳۹۶ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

پردیس کتاب مشهد یکساله شد


یکی از بهترین پاتوق های دانشجویی دهه 60 در مشهد و بخصوص برای دانشجویان  دانشکده ادبیات دکتر شریعتی و احیانا دانشکده علوم و دانشکده پزشکی  انتشارات امام بود. با تنوع کتابهایش، و قفسه بندی موضوعی و قفسه ای برای کتابهای تازه منتشر شده، چون چشمه گوارایی تشنگی همه دانشجویان و اساتید را برطرف مینمود. در آنجا مثل هر کتابخانه و نه کتابفروشی ای، شما میتوانستید بی هراس از نگاههای شماتت بار مسئول کتابفروشی در لا به لای قفسه ها کتابها را جستجو کنید، آنها را بردارید و ورق بزنید، حتی در گوشه ای بنشینید و چند ورقی از هر کتاب را بخوانید بی آنکه نگران آن مرد مهربانی باشید که با چهره ای آرام و دوست داشتنی که انگار همیشه او را می شناخته ای، پشت میزش به مطالعه مشغول بود... در آن روزهای جوانی نمیدانستم که در میان چه گنجینه ای پرسه میزنم و چه انسان شریفی را ملاقات میکنم... زمان گذشت تا دریافتم آقای رجب زاده مدیر انتشارات امام، یک کتابفروش معمولی نیست. انسانی است با کاریزمایی ویژه خودش، انسانی است عاشق آن که کتابهایش خوانده شوند...
سخن گفتن از آقای رجب زاده دشوار است، باید او را ملاقات کرد، با او سخن گفت، باید در کتابفروشی ماند، به کتابهایش دست زد، خواند، خرید تا بدانی او چه تفاوت عمبقی با دیگران دارد... در دوره ای که سلبریتی ها میخواهند به هر بهانه ای دیده شوند، آقای رجب زاده روی نهان کرده است و نمیخواهد دیده شود. برای نسل جدید سخت است درک این که چرا او نمیخواهد دیده شود، چرا نمیخواهد مورد تعریف و تمجید و تقدیر قرار گیرد... اما او خودش حتما میداند. او سالهای سال است از سال 57 تا کنون به بهترین نحو این کتابفروشی را اداره کرده و کتابفروشی اش عرصه ای فرهنگی است که صاحبان اندیشه، اساتید، دانشجویان، اهل قلم، نویسندگان، مترجمان، هنرمندان و سینماگران همدیگر را ملاقات کرده اند... غلو نمیکنم اگر بگویم انتشارات امام و نیز پردیس کتاب مانند تابلویی نقاشی است که میتوان همه ی زیباییهای هنری و فرهنگی و علمی و ادبی شهر مشهد را در آن دید. با انتشارات امام و حضور پررنگ جناب رجب زاده ی عزیز در عرصه کتاب است که میتوان نام و یاد فرهیختگان گذشته و حال شهر مشهد را در یادها زنده نگه داشت. بی گمان و بی هیچ تردیدی در شهر مشهد کسی نیست که بویی از ادب و هنر و علم برده باشد و حتی یک بار هم که شده به دیدار ایشان نائل نشده باشد.
افتتاح پردیس کتاب مشهد با سرمایه گذاری شخصی آقای رضا رجب زاده و پسرانش؛ نیز به درستی پردیسی بود که از دل چشمه انتشارات امام جوشید. پردیسی که به شهر مشهد و فرهیختگانش قدر و ارج ویژه ای بخشید. پردیس کتاب با نوآوری در مدیریت و ارزش و احترام به خوانندگان و خریداران کتاب و عرضه جدیدترین کتابهای روز و کتابهای ناشرانی که تاکنون در مشهد توزیع نمیشده است، بهشتی است که مشهدی ها باید به آن ببالند. در گوشه گوشه پردیس کتاب صندلی هایی گذاشته شده است تا کسانی که به آنجا مراجعه میکنند بتوانند کتاب را بردارند و مطالعه کنند...برایم جالب بود وقتی دانستم  تنها توصیه آقای رجب زاده به پسرهایشان برای دکوراسیون پردیس کتاب گذاشتن این صندلی ها بوده است.

۱۳۹۶ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

حذف واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه

«سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنهء یک دفتر نیست»
قرار است واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه حذف شود...
اما این همه ماجرا نیست.. ...
قرار است ابتدا زنان بروند به پزشکی قانونی و گواهی بکارت بگیرند و بعد با آن گواهی بکارت بروند ثبت احوال و واژه طلاق را از شناسنامه شان بزدایند.
این سازوکار قانون گذاری جامعه ای است که از زنانش بکارت می خواهد. سازو کار قانون گذاری جامعه ای که کمر همت به کنترل بدنهای زنانه بسته است و میخواهد آن را تحت انضباط قانون. عرف. سنت. تاریخ. سیاست و ... درآورد.
در جامعه ای که سرطان پستان و رحم از زنان قربانی می گیرد چون زنان شرمگین آنند که از بدنشان حتی پیش محارم و حتی نزد پزشک معالج سخن بگویند؛ ناچارند برای ادامه زندگی در جامعه ای که آنها را باکره و دست نخورده میخواهد، همه جا جار بزنند که باکره اند...
بکارتشان را به تست پزشکی قانونی بسپارند و راهی ثبت احوال شوند و تست پیروزمندشان را جلوی دیدگان کارمندان ثبت احوال بگذارند تا آن نام منحوس از دفترشان پاک شود...
راستی چرا آن نام، طلاق را می گویم، منحوس است؟! آیا جز برای اینست که زن مطلقه دیگر دست نخورده نیست؟ جز برای اینست که مردان بکارت خواهش، ولو به دروغ، زدودن این نام را می خواهند؟!
ایکاش قانون گذاران محترم برای آنکه حسن نیت خود را ثابت کنند به جای پاک کردن صورت مسئله، در قوانین ازدواج تجدید نظری بکنند .. شرط بکارت را برای دختران از قانون ازدواج بزدایند و حق زن را بر بدنش به رسمیت بشناسند.
تغییرات قانونی شروط ازدواج بر ساختارهای فرهنگی و عرفی نیز اثر خواهد گذاشت... و از رواج دروغگویی در بین زنان و رفتارهای کاسبکارانه پزشکانی که در این راستا برای خود نمدها برچیده اند پیشگیری خواهد نمود.
پ ن: و این البته در حالی است که مرکزپژوهشهای مجلس با افزایش سن قانونی #ازدواج مخالفت کرد. فاطمه ذوالقدرمی گویداولویت فراکسیون زنان ممانعت از #ازدواج_کودکان زیر 13سال بااجازه پدر است
و تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل

۱۳۹۶ تیر ۱۴, چهارشنبه

روز قلم

ساعت سه نیمه شب است که از پای کامپیوتر برمی خیزم سری به آشپزخانه میزنم و ظرفهای کثیف را جمع می کنم و در ماشین ظرفشویی می چینم ... به اجدادم در غاری دور شاید در شبی تابستانی فکر میکنم... شاید مادر ی بوده مثل من و همسری ... شاید هنوز ازدواج اختراع نشده است ... شاید گاهی خطی می کشیده بر دیواره غار...شاید طرحی از آسایش در ذهن داشته، طرحی از داشتن اشیای بیشتر در پیرامونش(چه خطایی)، شاید طرحی در ذهنش ، شاید قصه ای در قلبش، ...خفاشی در آنسوی پنجره آشپزخانه با شتاب عبور می کند...پرده را به سرعت می اندازم... شاید او هم نگاهی به اسمان می انداخته... شاید داشته طرح همه این اشیایی را در ذهنش مرور می کرده که امروز ما را احاطه کرده اند...شاید طرح این تمدن ملال آور را هم او ریخت؛ وقتی دانه ای را در زمین می کاشت و زمین را به رستن و رستن و رستن وامیداشت... شاید شبی که نیمه شب بیخوابی به سرش زده بود نگاهش به روی درختان لغزید و طرحی از قلم ریخت... طرحی از کاغذ را هم... نمیدانم ... می خواهم تصور کنم خالق قلم یک زن است... اصلا از قدیس پنداشتن زنان خوشم نمی آید... کسی هم که طرح قلم را در ذهنش ریخته ، قدیس نبوده قطعا!!... فقط برای این می گویم زنی بوده است که طرح قلم را در ذهنش ریخته است که ؛بعضی تاریخ نویسان ظن برده اند که زن ، دانه را در زمین کاشت و به نظاره سبزشدنش نشست...فقط همین... شاید وقتی رستنی هایش قد کشیده بودند و سر به گنبد نیلگون آسمان می ساییدند به قلم فکر کرد.... طرحی از درخت، طرحی از رستن، طرحی از آفرینش، طرحی از آزادگی و سر ساییدن به آسمان، طرحی از جنگیدن ....
... هرچه هست روز قلم بر آنها که قدرش را می دانند و برایش می جنگند و چون معشوقه ای دستش را می فشارند مبارک

۱۳۹۶ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

بوی درخت گردو


در ولایت پدری رسم بر اینست که درختهای گردو( و نه زمین آن) از والدین به فرزندان به ارث می رسد، بدین ترتیب در طی چند نسل نوادگان یک خانواده بزرگ در یک یا داشتن چند درخت با هم مشترکند و اگر دختر باشند طبق قانون ارث اسلامی نصف و اگر پسر باشند سهم دوبرابر دختران ارث میبرند. بطوریکه هنگام جمع آوری محصول را بین خودش بنا به میزانی که به ارث برده اند تقسیم می کنند.
 جدای از همه ویژگیها، درخت در این ولایت علامت پیوندهای خویشاوندی و ایجاد نوعی همبستگی و مدارا و دوری از سودطلبی های شخصی بوده و هست، زیرا هرگز این درختان بفروش نمی رفته اند و هر درختی برای خودش داستان و ماجرایی داشت و دارد.
ضمنا در این ولایت درختها نامی برای خود دارند، یکی از شیرین ترین خاطرات کودکی من وقتی است که به ولایت میرفتیم و مادر نامهای درختان و ماجراهایشان را یک به یک می گفت. مثل فیلمهای سورئال بود این لحظات... حالا که به گذشته نگاه میکنم سرم پر است از قصه ها و حکایاتی که مادر و پدر برایمان می گفتند، کمتر کسی را تا این حد قصه گو دیده ام...
عجیب تر از همه اینکه درختهایی را که پدر به ارث برده بود یا با دستان خودش کاشته بود هنگام تولد بنام ما میشد.  و ما هردو نفر، درختی داشتیم... هنوز هم داریم درخت من و محبوبه مشترک بود و شاید همین موضوع این همه پیوند عاطفی بین ما برقرار کرده است. اگرچه سالهاست میوه نمیدهد ولی هنوز هست روزی عکسش را می گذارم و نامش را فاش می کنم.

۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه

زنانگی و بدن منتشر شد

بهترین هدیه ای که امروز بدستم رسید...لازم میدونم در اینجا از دوستان و خانواده عزیزم سپاس گزاری نمایم: آقای دکتر نیک گهر، آقای عطایی، آقای عرفانپور و همسر نازنینم حسین و خواهرم  محبوبه و نیز نشرمروارید بخصوص آقای حسن زاده مدیر انتشارات که با صبوری در تمام این مدت که گاهی امیدم رو از دست می دادم به من امید می دادند.

۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

خبر کوتاه است... خانم شکرخوار فوت کرده است...


 اما خاطره سردرازی دارد... می کشاندم تا سال شصت و سه که دانش آموز سال دوم دبیرستان بودم... به ان روزهای سیاه دهه شصت... زن قد بلند و بسیار مهربانی که انگار از دنیای دیگری آمده بود و آن همه سیاهی را نمی دید... برایمان از شیراز می گفت با لهجه شیرازی اش و شعر حافظ را با همان لهجه می خواند و برایمان می گفت که حافظ هم بی گمان با همین لهجه شعرش را می خوانده، همانطور که شما خراسونیا شاهنامه رو بهتر از من به زبان فردوسی می خوانید... به حافظ می گفت خواجه ابومحمد و به فردوسی می گفت حکیم ابولقاسم... و کلاسهایش برایمان بوی بهشت میداد در آن روزها...
 روزهای چهارشنبه صبح هرروز در مدرسه دعای توسل بود و به اجبار همه را می بردند و سر دعا می نشادند و از بچه ها اشکها می گرفتند... دختری بود که همیشه دچار صرع می شد... یک روز که مربی پرورشی در کلاس را زد و اجازه خواست که ان دختر به کلاس نیاید خانم شکر خوار با همان لهجه شیرازی و لحن مادرانه اش گفت: تو اشک دخترای معصوم منو درمیاری و من بعد از اون، اونقدر از می و معشوق و سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند؟، حرف میزنم تا حالشون جا بیاد...
 روزی که همه ما را بردند به تشییع جنازه شهدای جنگ.. در مسیر برگشت خانم شکرخوار گفت چی کسی با من تا مدرسه رو پیاده میاد... عده زیادی همراهش شدیم و بچه ها شروع به گفتگو و خنده کردند و بعضی خنده شونو به زور می خوردند... هنوز جمله اش دز ذهنم به یادگار مونده که گفت ..آفرین بر شما یک انسان سالم همینه که بتونه از حالت اندوه زود خارج بشه و بخنده... بخندید دخترای من ... بخندید... بخندید...خندیدن  شما رو قوی می کنه....

۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

و فروغ هنوز زنی تنهاست در آستانه فصلی سرد


مصاحبه دیشب مصاحبه خیلی بدی بود چون داریوش کریمی بلد نبود عنان مصاحبه رو در دست بگیره و با سوالات سطحی، سطح مصاحبه رو تنزل داد... شاید اگر عنایت فانی بود کار متفاوت می شد... ولی از گلستان انتظار میره در این سالهای آخر عمر نقاب پدرسالاری رو از چهر ه اش برداره و مثل فروغ عریان حرف بزنه ...
 مگه این همه شاعران غربی که عریان سخن گفته اند از عشقشان و احساساتشان چه اتفاقی افتاده... مگه صادق خان هدایت ، شاملو و خیلی های دیگر و خود فروغ که زندگی خصوصی شان را به هنرشان پیوند زده اند چه اتفاقی افتاده است؟ اتفاقی که افتاده است، راه را بر پرده پوشی های جامعه سنتی بسته اند..چون را ه مدرنیزم از شکستن تابوهایی می گذرد که می خواهد فضای درونی هنرمند و نویسنده از فضای بیرونی او مجزا باشه

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

وقتی سکوت می کنیم


 دوستی که دبیر دبیرستان است تعریف می کرد، که یک روز در مدرسه شان جنینی پیدا می کنند ؛ طبق معمول مدیر مدرسه می آید و خط و نشان هایی می کشد که وای به حال هرکس که این کار را در مدرسه من انجام داده است و اگر بفهمم فلان می کنم و بهمان می شود.. و بعد از چند روز خانم پزشک یا ماما یا پرستاری را می آورد که بچه ها را معاینه کند تا بفهمد چه کسی باکره نیست تا گناه را به گردن او بیندازد! 
نتایج نشان می دهد که فقط تعداد اندکی از دخترها باکره اند. و خانم مدیر نا امید و عصبانی تر می شود و برو بیاهای بعدی و تهدیدهای بعدی شروع می شود...
 حالا بماند که رفتارهای اجتماعی جامعه پزشکان و پرستاران(چه زن و چه مرد) آسیب شناسی ویژه ای را می طلبد که در دامن زدن به فرهنگ سنتی، دست کمی از سنتی ترین افراد جامعه در برخورد با تابوهای اجتماعی ندارد.
 و مادر و پدرانی که سکوت کرده اند و اجازه داده اند دخترشان مورد معاینه ای تا این حد بی شرمانه و غیرانسانی قرار گیرند.
و دبیرانی که در آن مدرسه درس می دهند و خودشان را نماد تعلیم و تربیت می دانند.
 آپارتاید جنسیتی به این می گویند ...