۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

روزی روزگاری خرافات

یادم میاد بچه که بودم کاغذهایی به دستم می رسید که کسانی از لای در حیاط می انداختند داخل یا در مساجد و حرم امام رضا لای قران و مفاتیح می گذاشتند ؛ که توش مطالبی با این مضمون نوشته شده بود: «دیشب پدرم خواب دیده که امام رضا ناراحت است و وقتی از او دلیلش را پرسیده ایشان گریه کرده اند و بعد جواب داده اند ناراحتم از زنانی که لباس مردانه می پوشند و در خیابان راه می روند....( البته مضامین کمی فرق داشت؛ گاهی در باره مردانی بود که چشم چرانی می کردند... یا زنانی که در خانه با شوهرشان بدرفتاری می کردند و... اما یک وجه مشترک داشت مضامین آنچنان از کلیت برخوردار بود که خواننده به خودش شک می کرد که شاید این نگرانی امام یا پیامبر شامل او هم بشود مضامینی مثل لباس مردانه، بدرفتاری با شوهر، چشم چرانی و...) و در پایان نوشته این نکات می آمد: پرسیدم من باید چه کنم؟ وظیفه من چیست؟ ایشان عرض کردند برو و همه مسلمانها بگو که دل ما از آنهایی که این کارها را می کنند خون است و... ای کسی که این نوشته را خوانده ای بدان که این عریضه ای از طرف امام ... است و بر تو واجب و لازم است که از روی آن چهل بار بنویسی و به چهل نفر بدهی اگر این کار را نکنی تا چهل روز دیگر کور می شوی...( گاهی می میری...یا والدینت را ازدست می دهی ... یا یکی از عزیزانت بیماری صعب العلاجی می گیرد و....)
خب کمابیش دوران این نوع نوشته ها گذشته و لااقل در بین افراد باسواد از رونق افتاده و کسی از ننوشتن این مطالب و عدم انتشار آن هراسی به دل راه نمی دهد.اما به مطلب زیر توجه کنید:
« یک استثنا در اکتبر 2010 : پنج جمعه، پنج شنبه و پنج یکشنبه همه در یک ماه وجود دارد. فقط 823 سال این اتفاق می افتد که با خبردادن تبدیل به کیسه های پول می شود به هشت نفر از دوستانتان خبر دهید و برکت در چهار روز بدستتان می رسد. براساس فنگ شویی»
این متن اس ام اسی بود که چند روز پیش بدستم رسید در این باره نظرتون چیه؟

۵ نظر:

دمادم گفت...

مرسی.
چه جالب!جانا سخن از زبان ما گفته ای. ایمیل های فنگ شویی و سخنان دالای لاما زیاد شده در همین باره.
عالیجناب اختاپوس و ایمان های عصر تازه در دمادم بزرگ به همین موضوع می پردازد

علی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
كوچه اي بي انتها گفت...

واقعا كه ايمان آورده ام به اينكه دو چيز انتها ندارد هستي و حماقت بشر. البته كوچه هم البته انتها ندارد..
به روزم

حانیه گفت...

سلام استاد خسته نباشید
دلم براتون تنگ شدهیه عالمممممممممممممممممممممممممممممممممممیه
می دونیداستاد
بعضی وقتهای کم میارم>حسین میگه من مال این خاکم!هرجای دنیا که برم باید برگردم.خیلی روی این موضوع فکر کردمو حتی یه مدت واقعا فکر میکردم هرجا برم باید یه روز برگردم پیش مردمم روی خاکی که زندگی کنم که به قول حسین من متعلق به این خاکم.
ولی استاد هر روز که میگذره بیشتر بیشتر فکر میکنم واقعا مال این خاکم ؟؟اصلا مال این خاک بودن یعنی چی؟؟یعنی یه مرز فرضی جغرافیایی که چندین سال پیش یه محدوده دیگه داشته الان یه شکل دیگه اس وشاید چن سال دیگه مثلا 100سال دیگه یه جای دیگه باشه یعنی افغانی ها بحرین ها پاکستانی ها و... روی کدوم خاکند!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟/
همه اینا به کنار چیزای که تو ذهن من مال کجاس؟چرا آدمای روی این خاک مجبورم میکنن مثل اونا فکر کنم!؟استاد خدا میدونه چه قدر خسته ام و چه قدر دلم میخواد خاکم یه جای دیگه بود و مردمی که هر روز باید خواسته و ناخواسته ببینمشون اگه مثل من دنیا رو نمیبینن .کمی فقط کمی تجسم کنن که حداقل من هم مال خاکیم که اونا روش زندگی میکنن

م.ایلنان گفت...

اتفاق وحشتناکی است. این که دوستی داشته باشی و دیده باشی که آبراهامیان می خواند و از نوشته های بهنود خوشش می آید، از قضا بعد از انتخابات سال قبل سیاسی هم شده و این جا و آنجا می نشیند و از فضائل خود حرف می زند. می شنوی و گاه با خودت می گویی چه خوب که من با او دوست هستم، دوستی با این میزان مطالعه در این شلوغ بازار نهار زده البته که غنیمت است...اما، اما ای میلی از او می آید که چیزی در همین موضوع نوشته. باور نمی کنی و روز بعد یا یکی دو روز بعد وقتی از نزدیک او را می بینی می پرسد چرا به ای میلش جواب نداده ام. باور نمی کنم، باور نمی کنم و ناگهان همه ی خاطرات خوب را بر لبه ی پرتگاه می بینم. یعنی من این همه پرت از مرحله بوده ام؟ یعنی نشانه های زوال فکر را در او ندیده ام؟
مسعود احمدی این جور وقت ها فرار می کند و می رود به پشت کلمات:
باور نکردم
و تا پشت کلمات دویدم
با احترام
منصوره خانم خوشبختانه دوستان خیلی روشنفکری را می شناسم که تازگی ها زده اند به بلی توم.
نکته: بلی توم واژه ای است که برای اغلب خوزستانی ها معنای آن ناکجا آباد است.