۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

جنس ضعیف

این عنوان را از کتاب خانم فالاچی برداشتم که به این نام ترجمه شده. این کتاب که گزارش فالاچی از سفرش به شرق درباره زنان است به زنان ایرانی نپرداخته است ووقتی کتاب را به پایان رساندم افسوس خوردم که چقدر جای زن ایرانی در این کتاب خالی بود ایکاش می توانستم نگاه او را در این باره بدانم و این که از زن ایرانی چه چیزی توجه اش را بیشتر جلب کرده. اما چندی پیش با زنی آشنا شدم که سرگذشتش نشانی اززن ایرانی می تواند باشد:
فاطمه که تنها فرزند خانواده بوده و مادرش بعد از او نتوانسته بچه ای به دنیا بیاورد در یک خانواده متوسط الحال پرورش می یابد . بعد از تحصیلات ابتدایی به دانشسرا می رود و بعد از اتمام درس و شروع به کار معلمی با یکی از همشهری هایش ازدواج می کند. هنوز دیری از ازدواجش نمی گذرد که شوهرش او را ترک می کند و پس از آن هم پیغام می فرستد که نمی خواهد با او ازدواج کند و مدت زمان زیادی طول می کشد تا پدر فاطمه می تواند پسر را وادارد که دخترش را طلاق دهد! این موضوع در شهرستان کوچک محل زندگی شان شایعه های زیادی را ایجاد می کند. با این وجود پس از دو سال قرار می شود که او با خواستگار دیگری ازدواج کند ولی قبل از عقد یکی از خویشاوندان داماد می پرسد که ایا همسر سابق فاطمه ازدواج کرده است یا نه؟ و وقتی پاسخ را منفی می یابد داماد را وامیدارد که از عقد کردن خودداری کند . چون ممکن است همسر اولش قصد آشتی کردن و ازدواج با فاطمه را داشته باشد، و می گویند «ما رسم نداریم دختر قبل از ازدواج شوهر سابقش ازدواج کند» و بدین ترتیب ازدواج او برای بار دوم به هم می خورد و شایعه ها ادامه می یابد...
او بیست و دو ساله است که پدرش با یکی از همشهری هایش وارد گفتگو می شود که « هم پسر تو معلم است و هم دختر من هردو باسواد یم و میدانی که دختر من عیبی نداشته که این بلا سرش آمده بیا موافقت کن که پسرت با دختر من ازدواج کند» اما پسر آن مرد با این ازدواج راضی نیست و بعد از اصرارهای پدرش و پدر دختر به ازدواج راضی می شود اما توهین های زنان خانواده قبل از عقد و توهین های پسر (قربانعلی) به فاطمه و خانواده اش باعث دعوای شدیدی قبل از عقد می شود که خواهر داماد در حمام فاطمه را کتک می زند و پدر فاطمه هم هنگام عروس کشون قربانعلی را سیلی می زند....و این گونه آنها به خانه بخت می روند.
دیری نمی گذرد که شایعه بچه دارنشدن فاطمه بر سر زبانها می افتد و اینکه او بدنبال هیچ درمانی هم نیست! فاطمه در میان همه شایعه ها سکوت می کند ... ولی بعد از آن شایعه ای دیگر در می گیرد که او پس از ده سال هنوز باکره است..! و باز هم سکوت فاطمه ... تا این که فاطمه به خانواده اش خبر می دهد که قربانعلی عاشق یکی از دانش آموزانش شده و قصد دارد با او ازدواج کند... و او هم موافق است چون در این سالها قربانعلی به او دست نزده است !!
فاطمه همه مقدمات عروسی را فراهم می کند و قربانعلی با دختر ازدواج می کند با این شرط که دختر با آنها زندگی کند ، فاطمه کار بیرون را انجام دهد و مخارج خانواده را همراه او فراهم آورد و زن جدیدش به کارهای خانه برسد و چنانچه بچه دار شد به بچه هایش. آنها در منزلی با دو اتاق با هم زندگی را شروع می کنند.
دیری نمی گذرد که زن دوم دختری بدنیا می آورد و پس از آن فاطمه پسری بدنیا می آورد...
آنها هرکدام دو فرزند دارند که در همان خانه با هم زندگی می کنند . قربانعلی قانونی وضع کرده که هیچکس نباید با دیگری بی احترامی یا دعوا کند . آنها با یک اتوموبیل با هم به سفرمی روند. اگر فاطمه یا زن دوم بخواهند به خانه والدینشان سر بزنند همه با هم باید بروند! و فاطمه هیچ اختیار خاصی بر روی حقوق معلمی اش ندارد. اگر برای خودش بلوزی بخرد، باید برای زن دوم هم بخرد... او اکنون پنجاه سال دارد و بسیار خسته و ناامید است و از روزهای بازنشستگی وحشت دارد.