۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

خانه ای که دور است...

خانم ویرجینیا ولف در کتاب «اتاقی از آن خود»، از اتاقی سخن می گوید که زنان دز طول زمانهای بسیار از آن محروم بوده اند، اتاقی که بتوانند بنویسند و بتوانند بیندیشند. و من می خواهم از اتاقی سخن بگویم که زنان در طول زمانهای بسیار از آن محروم بوده اند نه تنها برای اندیشیدن و نوشتن که برای زیستن و برای آرامش داشتن. نحوه تربیت دختران در خانواده های ایرانی از همان ابتدا به گونه ای است که گویی امانتی را که متعلق به دیگران است پرورش می دهند(این موضوع در برخی خانواده های سنتی به دختران القا می شود و حتی بیان می شود) آنها باید مراقب زیبایی و از آن مهمتر بکارت او باشند. آنها همچنین باید او را فردی مطیع، صبور، آرام، دلسوز، مهربان، پرستار،خانه دار تربیت کنند. حتی اگر او را برای تحصیلات عالیه می فرستند درراستای چنین هدفی می تواند باشد؛ یعنی امتیازی بر امتیازهای او محسوب می شود که باید بزودی خانه مبدا را ترک گوید و راه خانه شوهر را درپیش گیرد. بنابراین زن ایرانی حتی اگر از همان ابتدا از همه امکانات راحتی و رفاهی خانواده برخوردارباشد، آنجا خانه او نیست. آنجا خانه ی پدری است که او را پرورش می دهد برای همسری و خانه ای که در انتظار اوست. و خانه ای هم که در انتظار اوست خانه ی او نخواهد بود... خانه ای است از آن شوهر- منظورصرفا مالکیت و تصاحب خانه به لحاظ ملکی و مالی نیست، بحث بر سر بعد روانی- اجتماعی هم هست. خانه شوهر در اصطلاح عرف رایج آن سرپناه روانی- اجتماعی است که زن باید در آن سکنی بگیرد. این البته ظاهر داستان است. در بطن ماجرا همان داستانی نهفته است که خانم ولف در کتابش بر آن تاکید می کند؛ عدم استقلال! زنی که در خانه پدر رشد می کند و پرورش می یابد طبق سنتها و عرف و قانون و آداب و رسوم بتدریج استقلال خود را ازدست می دهد و وقتی قدم به خانه شوهر می گذارد عملا موجود منفعلی است که استقلال نمی جوید و در پی ترقی و پیشرفت هم نیست. شاید بدنبال آن مامنی است که گمان می کند از آن اوست؛ آنچه سالها به او وعده داده شده است! او که حالا صاحب کمالاتی است که پسند شوهر است، لابد خانه ای که در انتظار اوست مامنی است که می تواند آرامش مداوم را به او هدیه دهد، آرامشی ناشی از آنکه احساس کند این سقف همیشگی و دائمی از آن اوست. سقفی است که متعلق به دیگری نیست. اما نمی داند این «دیگری» خود اوست. اینکه زنان انواع خشونت ها ، خیانت و ... را تا مدتهای مدید تحمل می کنند و رنج میبرند، نه تنها به خاطرآموزشهای ناشی از تابوهای اجتماعی در دوران کودکی و نوجوانی که بیشتر به خاطر آن است که سرپناهی، اتاقی، سقفی از آن خود ندارند... رانده شدن از خانه شوهر به معنی پناه بردن به خانه پدرو بالعکس است که همواره آنها را در زنجیره ی تنگ خشونت های بی پایان ناشی از این رفت و آمدها قرار می دهد*، چرا که مردان جامعه – شوهران و پدران- می دانند که این خانه ها هیچکدام تعلقی به زن ندارد...آمار فراوان فرار دختران و زنان از خانه گویای آنست..... * مراجعه کنید به مطلبی با عنوان «خانه باید امن باشد» در سایت مدرسه فمنیستی