۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

رویای عبور باد از لابلای موها

خارجی. هنگام غروب. جاده کلات نادری به مشهد

یک نیسان وانت آبی در جلو و یک پراید به رنگ بژ در پشت سر او در حال حرکت اند…کوههای هزار مسجد با دیواره ای به وسعت خیال در سمت چپ جاده با رنگهایی که از غروب خورشید وام می گیرد، هردم به رنگی در می آید و گنبد های سلسله وارش اسرارآمیزتر می شود…

داخلی. اتومبیل. هنگام غروب.

سرنشینان نیسان وانت آبی عبارتند از دو زن، یک مرد جوان و یک کودک ده الی دوازده ساله. هردو زن در قسمت جلوی وانت و مشرف به جاده نشسته اند و مرد و کودک، کنار آنها به دیواره ی وانت تکیه داده اند. سن زنان را نمی توان تخمین زد آنها چادر به سر و روبنده بر صورت دارند و فقط چشمانشان دیده می شود . بی توجه به اطراف به نظر می رسند…

سرنشینان پراید عبارتند از یک زن و مرد جوان و کودکی هفت الی هشت ساله در صندلی عقب و زن نسبتا جوانی در صندلی جلو…زن صندلی عقب به همراه آهنگ دست می زند. شال زن جلویی را باد از سرش می اندازد و او توجهی به آن نشان نمی دهد. چهره شادی دارد و می خندد…

خارجی. هنگام غروب. جاده کلات نادری به مشهد

یکی از زنان نیسان وانت، زن صندلی جلو پراید را می بیند او را به دیگر همسفرانش نشان می دهد. مرد از پشت سر آشکارا سرک می کشد. زنان زاویه نشستن خود را تغییر داده و به ماشین عقبی خیره شده اند. پسربچه و مرد با چشمانی گشاد و بسیار متعجب و شگفت زده که گویی فیلمی هیجانی نگاه می کنند، زن را زیر نظر دارند. از حالت چهره زنان چادر به سر و روبنده زده چیزی مشخص نیست، اما زاویه نشستن آنها حکایت از کنجکاوی بیش از حد دارد…

پراید بژ و دو اتومبیل پشت سرش که با فرکانس های مشترک آهنگ همانندی را پخش می کنند از نیسان وانت سبقت می گیرند…

خارجی. همان مکان قبلی چند کیلومتر جلوتر

یک نیسان وانت آبی در جلو و پراید قبلی در پشت سر او در حال حرکت اند…

داخلی. اتومبیل. هنگام غروب.

سرنشینان نیسان وانت آبی عبارتند از زن مسن یک مرد مسن تر از او و یک دختر شانزده الی هفده ساله. مرد و دختر در انتهای وانت نشسته اند و زن در قسمت جلو. او اتومبیل پشت سر را زودتر می بیند. مرد پاهای خود را با پتو پو شانده است… زن روسری بر سر دارد و ژاکتی از روی لباسش پوشیده اینکه پیراهن یا مانتویی که از زیر ژاکت پوشیده، دیده نمی شود. دختر اما انگار قرار است نیم ساعت دیگر به مدرسه برود؛ رسما مانتو و مقنعه مشکی فرم مدارس بر تن دارد و هدبند زده است… ناگهان زن چشمش به زن سرنشین پراید می افتد که شالش بر دور گردنش افتاده… فورا او را با انگشت به مرد پشت سرش نشان می دهد. مرد تکانی می خورد و با دقت نگاه می کند … دختر هم بی حرکت نگاه می کند و ظاهرا کنجکاوی خاصی نشان نمی دهد…. زن از دور اشاره می کند که شالش را بپوشد… مرد پتو را بر سر می کشد و در انتهای وانت دراز می کشد. بعد از چند لحظه اشاره ی زن حالت تهدید به خود می گیرد … دستش را به حالت تهدید یا نفرین تکان می دهد و چیزهایی می گوید که باد با خود می برد… وقتی نتیجه ای نمی گیرد ونمی تواند تغییری ایجاد کند، او هم به زیر پتویی می خزد که چند لحظه قبل مرد خود را در آن نهان کرد… دختر همان طور بی حرکت و با نگاهی مستقیم به اتومبیل پشت سر نگاه می کند…در چهره اش هیچ چیز نمی توان تشخیص داد. نگاه دانش آموزی را دارد که به دقت به درس گوش می دهد اما معلوم نیست یاد گرفته یا نه….

«زن» «حجاب» «جامعه»


حجاب در کشور ما واقعا «مسئله » شده است. مسئله ای ساده اما بی جواب. از ابتدای انقلاب پنجاه و هفت تاکنون مقالات و کتابها و سخنرانی های زیادی با طرح دیدگاههایی به نقد و بررسی یا تایید آن پرداخته اند (البته بیشتر به تایید). این دیدگاهها بیشتر مذهبی، تاریخی و بعضا روانشناسی بوده است، تا جامعه شناسی .

پارادایم مذهبی و بویژه مذهب سنتی به وفور در این زمینه ترکتازی کرده و بدلیل سانسورو نبود آزاد ی بیان و اندیشه، هیچ دریچه ای بر روی نقد نگاه سنتی به حجاب باز نشده و کسانی که نظری ابرازکرده اند مثل اقای طالقانی، در ابتدای انقلاب و بعدها اقای یوسفی اشکوری در کنفرانس برلین، در تندباد حوادث سیاسی پس از آن محو شده است. شاید یکی از دلایل دیگر هم این بوده که طرفداران حقوق زنان وآزادی حجاب علاقه مند بوده اند از دیدگاهی لائیک به موضوع بپردازند تا مذهبی. بهر حال این گفتمان می توانست برای نقد دیدگاه سنتی نقطه ثقل خوبی باشد، زیرا ورود به این عرصه می تواند بسیاری از چالشهایی را که این گفتمان با آن روبرو ست برملا کند.

دیدگاه تاریخی از منظر تاریخ به حجاب می نگرد و حجاب را مساله ای ایرانی و نه صرفا” اسلامی میداند و بدین وسیله می کوشد وجود آن را در حال حاضر توجیه کند. در حالی که مساله ی عمده در حال حاضراجباری بودن آنست و ریشه های تاریخی یا دینی آن تاثیر چندانی بر پیامدهای آن در جامعه امروزی ندارد. این برای کسانی که از طریق ایدئولوژی ملیت گرایی درصدد کمرنگ کردن جریان اسلام گرایی اند می تواند مفید باشد ، نه برای کسانی که درصدد دست یابی به مطالبات اجتماعی برخاسته از نیازهای جامعه امروزی اند. بررسی حجاب در ادوار تاریخی می تواند موضوع پژوهشهای گوناگون قرار گیرد، اما با پژوهشهای مغرضانه نیزنمی توان مسائل و محدودیتهایی را که زنان برای حضور در اجتماع، برای دستیابی به هویت انسانی و امنیت روانی اجتماعی خود لازم دارند ، برطرف نمود.

اما جامعه شناسان و حقوقدانان به طورکلی مسائل دیگری را در حوزه زنان مورد توجه قرار داده اند که گمان می رفته جنبه فوری تر و حیاتی تری دارند. در واقع جامعه شناسان به آثار و پیامدهای تبعیض های جنسیتی مانند آثار اجتماعی طلاق، فرار دختران، اعتیاد، کودکان خیابانی، قتل های خانوادگی، خودکشی زنان، روسپیگری و… نگریسته اند و حقوقدانان به اصلاح قوانین تبعیض آمیز جنسیتی مانند حق طلاق ، حق حضانت فرزندان ، لغوسنگسار، دیه و ارث مساوی با مردان و…. در واقع فراگیری وعمق این تبعیض های جنسیتی در جامعه و پیامدهای فاجعه بار آن در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی و خانوادگی، فرصت نگاه کردن به حجاب را از آنان گرفته است، در نتیجه همواره در محاق مانده است.

اما پرداختن به حجاب از آن نظر اهمیت دارد که بر این باورم این مساله نقطه ثقل بسیاری از مسائل و مشکلات زنان در جامعه است و می خواهم به برخی ابعاد آن از منظر جامعه شناختی نگاهی داشته باشم:

- حجاب به ویژه حجاب اجباری حاکی از نگاه جنسیتی به زن است . در این نگاه زن فاقد قدرت لازم تصمیم گیری برای تشخیص پوشش مناسب خود در نظر گرفته می شود. و در این مورد مردان و بدتر از آن قوه قهریه و نظام سیاسی برایش تصمیم گیری می کنند. این وضعیت به معنای ارائه نقش فرومایگی به زن در حیات اجتماعی و پذیرش او به عنوان موجود جنس دومی است که می توان به راحتی او را از سایر حقوق انسانیش محروم نمود.

علاوه بر این حجاب به زن ارزشی کاذب می بخشد. تشبیه حجاب به صدف و تن زن به مروارید حکایت از آن دارد. درواقع مبنا بر آن گذاشته شده است که اصولا تن زن از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار است و متاسفانه به دلیل تشبیه آن به شی گران قیمتی مانند مروارید، شاید قابل خرید و فروش! این تشبیه آنقدر ذهن را متوجه بدن زن می کند که ناخودآگاه او را عاری از هویت و شخصیت می کند.

یا«زنان بد حجاب عروسکان شیطانند»!جملاتی این چنین که با پیش فرضی بدیهی بیان می شود و اجازه اثبات و ابطال را به مخاطب نمی دهد، بر پایه تخریب هویت زن و نادیده گرفتن او و بدتر از آن خدشه دارکردن هویت او به مدد دیدگاهی عاری از منطق است. زن گاهی موجودی ضعیف و حساس و شکننده تعریف می شود و گاهی موجودی شیطان صفت.

- حجاب اجباری یعنی نگاه اجباری به زن ، یعنی ندیده گرفتن او، یعنی ایکاش او نبود و حالا که هست بهتر که در خانه باشد و حالا که نمی شود در خانه باشد، باید پوشیده باشد. پوشش او را محدود می کند. حجاب نقشهای اجتماعی زن را محدود می کند. این که حجاب مصونیت است و نه محدودیت، باید این گونه اصلاح شود که حجاب محدودیت است و نه مصونیت. مصونیت و محدودیتی که در این جمله بیان می شود مشخص نیست به چه موردی اشاره دارد. اما منظور من از محدودیت صرفا” محدودیت در ایفای نقشهای اجتماعی گوناگون است که زنان به شکلهای مختلف در ساختارهای زندگی اجتماعی خود( خانواده و محیطهای شغلی و هنری و ورزشی و آموزشی و…) با آن مواجه اند.

زنان ایرانی در طول مدت حجاب اجباری خود کوشیده اند ثابت کنند که آنقدر توانمندند که می توانند علیرغم پوشش دست و پا گیر خود در عرصه های اجتماعی ظاهر شوند و در مقابل تفکری که می خواهد آنها به خانه رانده شوند، ایستاده اند. ارزش این کار به جای خود اما نقد آن هم به جای خود لازم است. این حضور و نشان دادن این توانمندیها نباید باعث شود از یاد ببریم که حجاب محدودیت است.

آمارهای خودکشی زنان و قتلها و روسپیگری و فرار از خانه و در به دری و ربوده شدن توسط باندهای مخوفی مانند خفاش شب و… نیز نشان می دهد که حجاب مصونیتی به دنبال نداشته است. مهمترین عاملی که در جامعه امروزی می تواند به زنان مصونیت بخشد، بحث امنیت اجتماعی حضور آنان در جامعه و خانواده به مدد داشتن شغل مناسب، بیمه، درآمد و برخورداری از حقوق انسانی و برابربا مردان است( ارث و دیه برابر و داشتن حق طلاق و حق حضانت فرزندان، منع ازدواج در دوران کودکی و …) این راهکاری است که برای امنیت روانی اجتماعی حضور زنان چه در خانواده و چه در جامعه در اکثریت جوامع- مسلمان و غیر مسلمان- به کار بسته می شود.

- حجاب اجباری نقشهای اجتماعی زن را مخدوش هم می کند به این معنا که در تعریف نقشهای زنان و واگذاری نقشهای اجتماعی متنوع به آنان، در دورتسلسل ناشی از همان دیدگاه عاری از منطق گرفتار می شویم. بدین معنا که براساس نوع حجابی که در جامعه حاکم است، نوع نقشهای زنان تعریف و به آنها واگذار می شود. به همین دلیل مشاغل و گاهی رشته های تحصیلی دانشگاهی، رشته های ورزشی، هنری به مردانه و زنانه تقسیم بندی می شوند. و دور تسلسل اینجا آغاز می شود که وقتی زنان با پوشش اجباری خود ناتوان از ایفای برخی مشاغل یا تحصیل در برخی رشته های دانشگاهی می گردند، این ناتوانی یک ویژگی یا ضعف زیستی تلقی می شود، نه ناشی از محدودیتهای اجتماعی. به همین دلیل است که هنگامی هم که زنان وارد عرصه هایی می شوند که در جامعه ما مردانه تلقی شده اند، نه تنها مورد تشویق قرار نمی گیرند که به سختی پذیرفته می شوند، گویی جای مردان را اشغال کرده اند. این روزها که زنان تا حد اندکی وارد بازار کار شده اند و برخی از مشاغل مردانه (طبق تعریف جامعه مرد سالار) را به عهده گرفته اند، باور برخی برآنست که حضور زنان باعث بیکاری مردان می شود! این تفکر به ظاهر منطقی، بر این امر بی منطق استوار است که اصولا زنان را اعضای اصلی جامعه نمی شمرد و فقط نگران منافع مردان در همه عرصه ها از جمله کار و شغل و درآمد و … است. و در نتیجه زنان همواره در برعهده گرفتن نقشها و ایفای آن با نقشهایی مخدوش مواجهند؛ مانند کسی که در راهی تاریک گام نهاده.

- تاکید بر واژه حجاب و ارزش قلمدادکردن آن از طریق خلق انواع و اقسام شعارها و واژه ها ، برای حل معضلاتی که حجاب اجباری زنان در پی داشته است. در این مورد واژه های های بد حجاب و با حجاب و بی حجاب، بدون مرزبندی مشخص فراگیری بیشتری دارند. به پیامدهایی که این وضعیت بدنبال دارد نمی پردازم. این کلمات با بدیهی انگاشتن ارزشمندی حجاب وایجاد انواع و اقسام برای آن، امکان ابطال و رد آن را از مخاطب می گیرد و گرفتار دور تسلسل می نماید. راه رهایی از دور تسلسلی که در این بحثها ایجاد می شود ایجاد شکاف منطقی بین حجاب و اخلاق(عفاف) است که در جامعه ما برای ارزش بییشتر دادن به حجاب و نه عفاف به عمد درهم آمیخته است.

و نکته آخر آنکه حجاب در جامعه ما بین زن و حضور او در جامعه شکافی عمیق ایجاد کرده است . این شکاف رابطه او را با جامعه به صورتی مبهم، رازآلود، پنهان، بطئی و مخدوش درآورده است.

جعفر پناهی آزاد شد.


او به خانه باز گشته است تا باز هم برایمان صلح و دوستی را نوید دهد… با بادکنک سفید پسرک افغانی اش و دخترکی که در شهر به دنبال ماهی قرمز می گردد…. و زنانی که در تلاش اند از گردونه ای که سالها به دورشان تنیده شده است؛ دایره وار، رها شوند… آزادی اش را پاس بداریم و قدرش باز شناسیم.

از جدایی ها

□ مرد وارد فروشگاه می شود او قصد خرید یکسری لوازم منزل دارد. نگاهی سرسری به مبل ها و قالی ها می اندازد و می گوید می رود که با همسرش برگردد. از همان نگاه کوتاه می شود فهمید که تاحدود زیادی مبل مورد نظرش را انتخاب کرده است…. او با همسرش برمی گردد و یک راست سراغ مبلی می رود که صبح انتخاب کرده است. همسرش مبلهای دیگری را بررسی می کند اما مرد به او می فهماند که باید انتخاب او را بپذیرد…زن قانع می شود. به سراغ انتخاب قالی می روند، آلبوم ها را ورق می زنند و مرد با همه طرحهایی که زن پیشنهاد داده است مخالفت می کند.او قالی را هم خودش انتخاب می کند… همسرش گیج است اما به روی خودش نمی آورد. نوبت به انتخاب پرده می رسد و زن کلا” آن را به مرد واگذار می کند…..دلخوری آزار دهنده ای چهره اش را پوشانده….

□ از خیابان صدای افتادن چیزی و بعد صدای ناله و فریادی دلخراش می آید… موتورسیکلت سواری به بلوکه های سیمانی وسط خیابان برخورد کرده و با همسر و پسرش به وسط بلوار پرتاب شده اند. پسر از درد فریاد می کشد و زن آرام می نالد. تا اورژانس برسد مردم آنها را جمع و جور می کنند واز لابلای بوته های گل و درخت درمی آورند . طبق معمول اورژانس دیرمی رسد. مرد کم کم خودش راجمع وجور میکند و بلند میشود او آسیب جدی ندیده، اما کمر زن آنقدرآسیب دیده که نمی تواند به راحتی برخیزد .در بهت ناباور مردم، او بدون توجه به زن و بچه اش به سراغ موتورش میرود و آسیب دیدگی های موتور را وارسی میکند …

□ آنها دارند از سر زمین برمی گردند. مرد، همسرش، دختر یازده ساله شان، پسر هفت ساله و دختر چهار ساله شان. مرد دو سه قطعه زمین در اطراف شهر برای خودش خریده و گاهی به آنها سر می زند. ماشین جلوی منزلشان توقف می کند .آنها پیاده می شوند و مرد جلوی در پارکینگ منتظر است تا همسرش در را باز کند… زن درون کیف را جستجو می کند اما کلید را نمی یابد… او کلید را در جایی، جا گذاشته است با نگرانی به مرد می گوید: تو کلید همراه نداری؟ جواب مرد منفی است. زن باز هم می گردد اما فایده ای ندارد…مستاصل است… مرد با خونسردی به او نزدیک می شود: من باید بروم… خودت در را باز کن… او سوار اتوموبیلش می شود و با سرعت از آنجا دور می شود. آنها آنجا ایستاده اند…

□…

ما ایرانی ها. آن افغانی ها ..

در روزهای گذشته چند تن از افاغنه در ایران اعدام شدند. دلیل آن هرچه بود حالا بماند.اما دوباره خاطره ی سالهایی در ذهنها زنده شدکه افاغنه در ایران سپری کردند،و اینکه ما به عنوان میزبان با آنها که به ما پناه آورده بودند چه کردیم ؟ ما که خود زخم خورده ی مصایب اجتماعی و سیاسی بوده و هستیم چرا نمی توانیم با آنها همدلی لازم را داشته باشیم؟ چرا ما هنوز احساس می کنیم باید به همسایگان خود فخر بفروشیم و آنها را تحقیر کنیم؟ آیا به تمدن سه هزار ساله ای می نازیم که بر باد رفته؟ یا به اینکه هنر نزد ایرانیان است و بس؟ یا شاید به نژاد آریایی مان ؟!!!

شعر بازگشت از محمد کاظم کاظمی شاعر افغان را با هم یکبار دیگر بخوانیم…

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ای كه تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه كه قلك نداشت‌، خواهد رفت‌

و كودكی كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌

***

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم كه هر كه مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم كه نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شكست من است‌

به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌

من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

***

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ام كه تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

***

چگونه باز نگردم‌، كه سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب‌

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام‌بستن و الله اكبرم آنجاست‌

شكسته‌بالی‌ام اینجا شكست طاقت نیست‌

كرانه‌ای كه در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌

مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم‌

مگیر خرده‌، كه آن پای دیگرم آنجاست‌

***

شكسته می‌گذرم امشب از كنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از یك ستاره سر دیدی‌

پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی‌

تویی كه كوچه غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌

تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

***

اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌

و چند بته مستوجب درو هم داشت‌

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان

اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان‌

اگرچه متهم جرم مستند بودم‌

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌

دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بغل كنید مرا

تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌

به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌

همیشه قلك فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد.

فریبا داوودی مهاجر

«دموکراسی آن نیست که مردان از آزادی سخن بگویند و زندان نروند. دموکراسی آنست که زنان از عشق سخن بگویند و کشته نشوند.»

دیشب آن­ ها که برنامه پارازیت را از صدای آمریکا تماشا می­ کردند به نظر من شاهد صحنه­ ای جسورانه وماندگاردر این برنامه بودند. خانم مهاجر در طی گفت­ وگودرباره زنان و کمپین یک میلیون امضا و … وقتی مجری برنامه از او پرسید که چرا حجاب بر سر می­ گذارد و آیا اصلا به حجاب اعتقادی دارد؟ جواب داد حجاب را از مصادیق خشونت علیه زنان می­ داند و اگر قرار بود در ایران راهپیمایی برعلیه حجاب صورت بگیرد چادر از سر برمی­ داشت و بر سر ماموران نیروی انتظامی می­ کوبید … چرا که برای زنی که بیست و پنج سال چادر بر سر گذاشته برداشتن آن به معنی بی­ حجابی است و در جواب به این سئوال که چرا او در بیرون حجاب ندارد و وقتی به استودیو می­ آید، جلوی دوربین حجاب می­ گذارد؟؛ روسری از سر برداشت و پاسخ داد فقط برای احترام به یک شخص خاص و این­ که دیگر آن شخص خاص هم خود این احترام را شکسته است… او همچنین توضیح داد که به عنوان یک فعال حقوق زنان این را برای خود امری خصوصی نمی­ داند و به آن به دید نفی خشونت علیه زنان می­ نگرد و باید شفاف عمل کند.

زنان زیادی بوده اند که چون به خارج از کشور رفته­ اند روسری از سر برداشته ­اند. اما روسری از سر برداشتن کسی چون خانم مهاجر که زنی محجبه بوده­ است و به قول خودش بیست و پنج سال چادر بر سر گذاشته، آن هم جلوی دوربین کار سترگی است. این را کسانی می­توانند درک کنند که این شرایط را پشت سر گذاشته­ اند.

جنبش زنان به این «نقد خود» و صداقت فعالانش نیازمند است. تابو زدایی از آنچه سالهاست به عنوان تابو زنان را احاطه کرده (که حجاب فقط یک نمونه آنست ) و گاهی زنان روشنفکر هم جسارت کنار زدن آنها را ندارند، یکی از مهم­ترین عرصه­ های نقد خود است.

مرد گاریچی در حسرت …


چرخ گاری در حسرت واماندن اسب

اسب در حسرت خوابیدن گاریچی

درگذشت معلم بزرگ ایران محمد بهمن بیگی در آستانه روز معلم

در آستانه روز معلم، محمد بهمن بیگی، بنیان گذار مدرسه های عشایر در ایران و برنده جایزه کروبس کایا بامداد امروز (شنبه) فانی را وداع گفت . به گزارش ایسنا، بهمن بیگی که سال های زیادی از عمرش را به ارتقا فرهنگ و سواد در میان عشایر خصوصا عشایر جنوب کشور و استان فارس، اهتمام ورزیده و با ایمان کامل در این راه گام های موفقی را برداشته بود، بر اثر عفونت ریوی بامداد امروز (شنبه) یازدهم اردیبهشت ماه جلالی، به دیار باقی شتافت. هنوز زمان و چگونگی برگزار مراسم تشییع و تدفین و یادبود این معلم اخلاق و بزرگ مرد عشایر فارس اعلام نشده است.( نقل از پارلمان نیوز)
بیوگرافی محمد بهمن بیگی را در اینجا بخوانید.

زنان، زلزله، گناه…!

بی سوادان قرن بیست و یکم کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند.

الوین تافلر

زمان کوتاهی نیست که در جامعه ما سخن از ایجاد ارتباط بین گناه و زلزله میرود و ظاهرا” آنان که بر طبل چنین گفتمانی می کوبند، نمی خواهند به آن پایان دهند و گویی هنوز در عصر ماقبل سنگی می زیند، که بشر را از کم و کیف جهان پیرامونش اطلاعی در دست نیست و …

اصرار بر رواج چنین اندیشه ای و در پی آن اصرار بر پیداکردن راهکارهایی برای مهار زلزله از طریق مهار گناه و اجرایی کردن و هنجارمند کردن این راهکارها ، به معنای مرگ منطق وعقلانیت است، وتلاش برای هنجارمند کردن و اجرایی شدن آن نیزمستلزم هزینه هایی است که بیش از هر زلزله ای به بدنه ی جامعه آسیب می رساند. این گفتمان چه ویژگی هایی داشته و دارد؟

1- این گفتمان چه ویژگی هایی داشته است؟

به لحاظ زمانی پس از هر زلزله ای شنیده می شد.

از زبان مردم کوچه و بازار و بعضی افراد بیسواد و کم سواد این نغمه ها به گوش می رسید.

کسی به این حرفها توجه چندانی نشان نمی داد اما بود و شنیده می شد…

گاهی سئوالاتی بیان می شد، از سر منطق؛ که مثلا کودکان چه گناهی کرده اند یا آنان که گناهی نکرده اند چرا باید تنبیه ای چنین سخت را پذیرا شوند؟

خوب یا پاسخی نبود یا پاسخی غیر منطقی تر داده می شد!

آنان هیچ تعریفی از گناه ارائه نمی دادند.

دقیقا مشخص نمی کردند، کدام نوع گناهان موجب زلزله می شود.

درجه شدت و ضعف گناه و دوری و نزدیکی آن هم با وقوع زلزله مشخص نبود.

گناهانی که در وقوع زلزله موثر پنداشته می شدند، آنهایی بودند که در حوزه شخصی زندگی یک فرد،جای می گیرند مانند وجود مهمانی های مختلط در فلان شهر، نوشیدن مشروبات الکلی و…اما سخنی از گناهانی که مربوط به زندگی اجتماعی است مانند رشوه خواری ، دروغگویی، دزدی ، غارت مال مردم و… به میان نمی آمد.

در مجموع رواج گفتمانی عامیانه بدون رعایت مراحل یک بحث ساده ی نظری و علمی. نوعی کلی گویی و بدیهه انگاری و سفسطه گری… در عین حال که نشنیده انگاشته می شد بر جانهای آسیب دیده از زلزله، زخم می زد.

و مهمتر از همه در واقعیت اجتماعی و در زندگی روزمره، این گفتمان تناقضی را با خود حمل میکرد؛ مسئولین، مومنین، خیرین و همه نمی توانستند از کمک به زلزله زدگان چشم بپوشند، همه به نوعی تلاش می کردند در کمک به زلزله زدگان سهیم باشند!

این تناقض دلایل گوناگونی می تواند داشته باشد اما یک دلیل مهمش این است که طرح چنین گفتمانی بر هیچ مبنای منطقی، عقلانی، دینی، استوار نیست و کسی حاضر نبود برای آن بهایی بپردازد. حتی آنکه این گفتمان را بر زبان می آورد نمی توانست به ندای وجدانش گوش ندهد البته اگر از وجدانش ندایی به گوش می رسید….

2- این گفتمان اکنون چه ویژگی هایی دارد؟

هنوز زلزله ای به وقوع نپیوسته است بلکه پیش بینی (پیش گویی) شده است که در تهران زلزله خواهد آمد و… باید با کنترل روند بی حجابی جلوی آن را گرفت.

نوع گناه دقیقا مشخص شده است؛ بی حجابی. آنچه که باید در حوزه زندگی شخصی قرارگیرد و سالهاست به اجبار در حوزه زندگی جتماعی قرار گرفته است با چارچوبهای قانونی! و اجرایی و قضایی .

در مجموع آزاردهنده ترین بخش این ماجرا، تاکید بر رواج نوعی اندیشه یا گفتمانی است که در پشت این جملات- ارتباط گناه و زلزله یا بی حجابی و زلزله- وجود دارد ( هرچند دارم به اکراه دو واژه ی گفتمان و اندیشه را به کار می برم، زیرا هرکدام این دو واژه در جای خود منزلتی دارند که شایسته نیست برای هر سخنی از آن استفاده کرد). این گفتمان تکیه بر بدیهه انگاری پدیده هایی نموده است که هرکدام قالب منطقی یا علمی خود را دارند و بدان وسیله قابل مطالعه و بررسی اند.

ما دیر زمانی است که از تفکر اسطوره ای (جادویی) که عادت دارد به جهان با عینک بدیهه انگاری پدیده ها بنگرد فاصله گرفته ایم یکبار در زمان سقراط که برای مبارزه با این نوع تفکر که سفسطه اش خواند و برای دفاع از اندیشه منطقی خود جام شوکران را سر کشید و بار دیگر با گالیله با تفکر علمی اش؛ که به تلخی پذیرفت زمین مرکز عالم است و به گرد خورشید نمی چرخد؛ چرا که می دانست سخن او زمین را از چرخیدن باز نمی دارد. و بعدها در ضیافت علوم تجربی که همه بدیهه انگاری های جهان را به مصاف خواند و می خواند و دیرگاهی است که تفکر اسطوره ای و جادویی را همآورد درخوری برای خود نمی داند.

در قرن بیست و یکم با سیطره علم و فلسفه؛ منطق و تجربه، سخن راندن از ارتباط بی حجابی و زلزله واقعا” به یک جوک شباهت دارد چرا که جز ذهن های بی منطق، متحجر و عقب مانده نمی توانند آن را برتابند و تناقضاتی را که این تفکر با خود حمل می کند، حل کنند. آن هم در جامعه ای که از افتخاراتش حضور نخبگان علمی در در دانشگاهها و مراکز علمی سراسر جهان است.

در پایان باید یادور شوم ؛ که در مواجهه و پاسخگویی به این گفتمان باید مراقب بود که به دام تفکر اسطوره ای و بداهه انگاری گرفتار نیاییم، که ناخواسته عرصه را بر پیشرفت، مدرنیت، آزادی اندیشه تنگ خواهیم نمود.

ترس مردان از جهان فمینیستی یا تنهایی در جهان زنانه

فیمینیسم یا مونث‌گرایی ، موضوعی ست که جامعه‌ی کنونی ما را در قرن بیست ویکم دچارترس می‌کند . این ترس البته فقط شامل مردان نمی‌شود بلکه زنان را نیز می‌ترساند . ترس از دست دادن جهان مردانه برای زنان و از دست دادن جهان زنانه برای مردان البته چیزی نیست که به صراحت بیان شود و زنانی که به دنبال مسائل حقوق زنان هستند به صراحت اعلام می‌کنند که آن‌ها فمینیست نیستند ویا تعریف می‌کنند که فمینیسم شاخه‌های گوناگونی دارد و در جامعه‌ی ما بد فهمیده‌شده است .

این موضوعی ست که در این وبلاگ به آن پرداخته شده است.

آن روزها؛ دانشگاه فردوسی

چند روز پیش گذرم افتاد به دانشکده ی سابق ادبیات و علوم انسانی دکتر شریعتی در مشهد که حالا شده جهاددانشگاهی. خوب حالا طبیعتا” تغییرات زیادی کرده؛ یکی از ساختمان های قدیمی که در وسط حیاط بود و اتاق برخی اساتید و دیوارهایش پوشیده از گل ها و گیاهان، کاملا” برچیده شده و بقیه ساختمان ها نیز کارکرد جدیدی پیدا کرده اند. محوطه هم تغییرات عمده¬ای کرده است، اما دوتا از ساختمان های خیلی قدیمی هنوز پابرجاست با همان فرم و دکوراسیوران قبلی و رنگ در و دیوار و… وقتی به سالن یکی از ساختمان ها قدم گذاشتم سعی کردم به یاد بیاورم جنب و جوش گذشته ی این ساختمان را؛ دکتر حائری عزیز را با دانشجویانی که مثل پروانه دور و برش بودند با نگاه هایی سرشار از ستایش و لب هایی لبریز از پرسش. اما آن ها در بیست سال پیش با آن بزرگ¬مرد تنها بودند؛ آن ها انقلابی نبودند و به مسائل، سطحی نگاه نمی کردند، با یادگرفتن جمله ای برنمی آشفتند و با آموختن نظریه ای نمی خواستند نظم جهان به هم ریزند و جهانی نو به جایش نشانند. آن ها آرام، متواضع و بسیار کنجکاو در یادگرفتن و به کاربردن آموخته ها بودند، چندجانبه و با تسامح و بردباری به تاریخ می نگریستند….آینده برایشان آرمانی دورافتاده و اتوپیایی نبود، آینده از لحظاتی و افکاری ساخته می شد که هم اینک در آن شناور بودند اما این صدا در میان هیاهوی شریعتی زدگان و راهپویان استوار بر تغییر انقلابی و یک جانبه نگری تاریخ و جامعه گم می شد و غریبانه می¬نمود و باید زمانی می گذشت تا آن بذرها که دکتر حائری و همانند او در اندیشه ها کاشتند به ثمر نشیند.
به اتاقی سرک می کشم دکتر خواجویان را نشسته بر مسند استادی، بسیار آرام و شکیبا چون علی، خاری در چشم و استخوانی در گلو . از او پرسیدم دکتر چه باید بکنیم با این ارتجاع فراگیر؟- آرام باشید. همین. هیاهو نکنید. بخوانید. مگر نگفته ام علی بیست و پنج سال سکوت کرد؟ این انقلابی گری ها، هیاهوها که به جانتان افتاده، اندیشه تان را می سوزاند… عقاید مخالف را تاب بیاورید…
از دریچه مثلثی شکل کلاس عزیز دیگری را می بینم با صدای پرشوری که از اگزیستانسیالیسم، سوسیالیسم، شب انقلاب پرولتاریا، کرکگارد، هایدگر، سارتر، هگل، مارکس…. می گوید و هیچ آن دریچه را دوست ندارد.
در اتاق دیگر پرچم فمنیست به اهتزاز درآمده و آزادی زنان و حقوق مدنی شان. و تلخی نگاه و تلخی خنده ها؛ که اندیشه ها همه هنوز بوی مردسالاری مزمن می دهد و استاد که دارد ازضریب پایین آموزش زنان در آن زمان سخن می گوید؛ دانشجویی به تمسخر زبان بگشاید که « زنان به لحاظ هوشی کشش نداشته اند، نه که جامعه نخواهد»! واستاد به تلخی و اندوه پاسخش گوید:« تو به لحاظ هوشی کشش نداری که این بفهمی!» و نمی دانم اکنون که سال به سال بر ظرفیت قبولی دخترها در دانشگاه افزوده می شود آن دانشجو چگونه می اندیشد؟…
از پله ها بالا می روم؛ خشم ها، شادی ها، عشق ها، حرمان ها و…

شعری از خانم سیمین بهبهانی:



قلم چرخيد و فرمان را گرفتند
ورق برگشت و ايران را گرفتند

به تيتر «شاه رفت ِ» اطلاعات
توجه کرده، کيهان را گرفتند
چپ و مذهب گره خوردند و شيخان
شبانه جاي شاهان را گرفتند

همه ازحجره‌ها بيرون خزيدند
به سرعت سقف و ايوان را گرفتند

گرفتند و گرفتن کارشان شد
هرآنچه خواستند آن را گرفتند

به هر انگيزه و با هر بهانه
مسلمان، نامسلمان را گرفتند

به جرم بدحجابي، بد لباسي
زنان را نيز، مردان را گرفتند

سراغ سفره ها، نفتي نيامد
وليکن در عوض نان راگرفتند

يکي نان خواست بردندش به زندان
از آن بيچاره دندان را گرفتند

يکي آفتابه دزدي گشت افشاء
به دست آفتابه داشت آن را گرفتند

يکي خان بود از حيث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند

فلان ملا مخالف داشت بسيار
مخالف‌هاي ايشان را گرفتند

بده مژده به دزدان خزانه
که شاکي‌هاي آنان را گرفتند

چو شد در آستان قدس دزدي
گداهاي خراسان را گرفتند

به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهاي دربان را گرفتند

نميخواهند چون خررا بگيرند
محبت کرده پالان را گرفتند

غذا را آشپز چون شور ميکرد
سر سفره نمکدان را گرفتند

چو آمد سقف مهمانخانه پائين
به حکم شرع مهمان را گرفتند

به قم از روي توضيح‌المسائل
همه اغلاط قرآن را گرفتند

به جرم ارتداد از دين اسلام
دوباره شيخ صنعانرا گرفتند

به اين گله دوتا گرگ خودي زد
خدائي شد که چوپان را گرفتند

به ما درد و مرض دادند بسيار
دليلش اينکه درمان را گرفتند

همه اين‌ها جهنم، اين خلايق
ز مردم دين و ايمان را گرفتند

شعر از سایت اندیشکده جامعه شناسی

نفرین بر سفر که هرچه کرد او کرد!!


یادم می ­آید پارسال عید به سفارش دوستی تصمیم گرفتیم برویم شمال، این­که می­گویم سفارش، چون واقعا” پایمان کشش نمی­داد برویم. تصور شلوغی جاد­ه­ ها و تصادفات و دیدن صحنه­ های دل خراش و … یکی از دلایلش بود، اما بیشتر از آن تصور آلودگی دریا وطبیعت پیرامونش بیشتر آزارمان می­ داد و ترجیح می­ دادیم به روستای دورافتاده اما تمیزی برویم که بعد از چند ماه کارکردن از آرامش روحی و ذهنی برخوردار شویم؛ که این دوست عزیز یک جای دبش دست نخورده و فوق العاده تمیز را آدرس داد، جایی نزدیک نور. ما هم کوبیدیم و راندیم و به هوای آن جای تمیز و زیبا در جای دیگری توقف نکردیم و … بالاخره رسیدیم …

اطراف دریاچه پارکینگی از اتوموبیل­ ها… شاخه­ های شکسته­ ی ترد و باران خورده­ ی بهاری ،… و آشغال … مهمان همه جای طبیعت ما… چمن؟!!!… باید ذره بین برداشت و دنبالش گشت. ساحل ماسه­ای؟!! … مملو از بازمانده­ های جوراب و شلوار و لنگه کفش و مایو و آشغال غذاهای خورده و نیم خورده و پلاستیک و…اندکی ماسه در لابلای آنها…

بار دیگری به­ جنگل­ های عباس آباد رفتیم که سرشار از طراوت و پاکی است. داشتیم به قول معروف صفا می­ کردیم و در بالای تپه ای نگاهمان به دوردست­ ها بود که چشممان به دره سرسبزی که زیر پایمان گسترده بود افتاد؛ …. آکنده….. مملو … لبریز از بطری­ های خالی نوشابه وآب معدنی و سایر مواد غیرقابل بازیافت، که رفتگران جمع کرده و در آنجا انباشته بودند…

اگر اهل بیرون رفتن هستید، به جمعه ها فکر کنید. هرهقته باید مسافت بیشتری را برای یافتن جایی مناسب و تمیز پیمود و نمی دانم در آینده­ ای که چندان دور نیست برای یک تمدد اعصاب کوتاه چند کیلومترباید پیمود و چند لیتر بنزین باید سوزاند و چقدر هوا را باید آلود؟

در بستر رودها، در پای تپه­ ها، در علفزارها در بالای کوه­ ها و آبشارها و بی­تردید اگرغواصی کنیم حتی در اعماق دریاها از ما سفرکرده­ ها فقط آشغال به جا مانده و بس. شاید ما داریم این­گونه نقش جاودانگی خود را بر طبیعت حک می کنیم….

از بازی بزرگان با طبیعت نمی­گویم که واقعا” بازی بزرگی را با طبیعت آغاز کرده اند. قطع درختان و نابودی علفزارها و جنگل­ ها و کاشتن ویلاها و ساختمان­ های بتونی بر جای آن … به مناقصه گذاشتن کوه­ها و معادن و بخشش­ های بیکران حفرهای غیرقانونی چاه­ های آب و مهارنکردن فاضلاب کارخانه ­ها و …. نه روی سخن با آن­ها نیست. آن­ ها گویی این­جا را که خانه ماست خانه­ی خود نمی­دانند، به غارتگرانی ماننده اند که فکر آیندگان که نه ، فکر آرامش و قرار مارا هم ندارند که قرار است دیرگاهی در این سرای سپنج روزگار بگذرانیم… آنان برای خود و آیندگانشان، زیباترین و پاکیزه ترین و بکرترین جاها رااشغال کرده­اند… نه با آنان کاری ندارم که ره به جایی نخواهد برد…

روی سخنم با خودمان است، ما آدم­های معمولی با درآمدی مختصر که هفتاد و پنج درصد عمرمان را کار می کنیم و بیست و پنج درصد بقیه را با خانواده و دوستان و سفر و مهمانی و تفریح و مشارکت سیاسی و اجتماعی و آموزش ومطالعه و… می گذرانیم. و فکر کنید در سال چند درصد از این بیست و پنج درصد نصیب سفر می شود و فکر کنید در همین درصد اندک که صرف سفر میشود چه گندی به طبیعت مبزنیم…..ما که مغول و تازی نیستیم که بخواهیم نقش جاودانگی مان را با ویرانگری حک کنیم. هستیم؟؟؟

راندن تا کجا؟!


نوروز سپری شد و خانواده های زیادی که فکر می کردند سفر خود یا بستگانشان به آنها آرامش و شادابی می بخشد و سال نو را با انرژی و توان بیشتری شروع خواهند کرد، هنوز در سوگ عزیزانشان نشسته اند. جاده ها همچنان بالاترین نقش را در مرگ ومیر ما ایرانیان ایفا می کنند و همچنان بر مقام اول مرگ ومیر ناشی از تصادفات در جهان تکیه زده ایم. عوامل زیادی را می توان مورد بررسی قرار داد از جمله استاندارد نبودن جاده ها، جامع نبودن قوانین رانندگی، استاندارد نبودن اتومبیلها و نیروی انسانی. اما به نظر می رسد نیروی انسانی مهمترین عامل است؛ سهم عامل انسانی به تنهایی در تصادفات 57 درصد می باشد که 26 درصد با جاده و 6 درصد با عامل وسیله نقلیه هم پوشانی دارد. درحالیکه سهم عوامل جاده و وسیله نقلیه به تنهایی به ترتیب 3 درصد و 2 درصد تعیین شده است.

منظور از نیروی انسانی تاکید بر رفتارشناسی رانندگان، سرنشینان و عابرین پیاده است که رفتارهای هرکدام می تواند در ایجاد تصادفات موثر باشد.

رانندگان: همه ما در خیابانهای فرعی و اصلی داخل شهر با انواع قانون شکنی ها از طرف رانندگان مواجه ایم. عبور از چراغ قرمز، عدم رعایت حق تقدم، عدم رعایت حق عابر پیاده در استفاده از خط کشی های سرچهارراه ها، بوق زدن، عدم رعایت فاصله ایمنی با اتومبیل جلویی، نبستن کمربند ایمنی، استفاده نکردن از آینه ها، چراغ راهنما، با نور بالا در شب حرکت کردن، با تلفن حرف زدن، خوردن، دعوا کردن، …. همگی اشاره به رفتارشناسی راننده ها دارد، که پیامدش ارزش قائل نشدن برای خود، دیگران ومقررات راهنمائی ورانندگی است. وقتی این رفتارها را از سطح کوچه وخیابان های داخل شهر ببریم به جاده ها نتیجه اش جان باختن بر آسفالت جاده ها یا بیمارستانهای امداد است.

سرنشینان: گاهی اتومبیلهای شخصی را می بینیم که 9 الی 10 مسافر را حمل می کنند در حالیکه ظرفیتشان 5 نفر است! آنوقت برویم سر بقیه رفتارها مانند نبستن کمربند ایمنی، پرتاب کردن آشغال و گاهی خالی کردن ظرف آب از شیشه ماشین، با صدای بلند با تلفن صحبت کردن، دعوا کردن با راننده، رفت و آمد کودکان بین صندلی های عقب و جلو، به هیجان آوردن راننده، …

عابرین پیاده: ضمن اینکه به کمبودهای فراوانی در رابطه با ایمنی عابرین پیاده در خیابانها و جاده ها توجه دارم اما رفتارشناسی آنها نیز نباید مورد چشم پوشی قرار گیرد. رفتارهایی مانند استفاده نکردن از پلهای عابر پیاده، استفاده نکردن از خط کشی، بی توجهی به حرکت و سرعت اتومبیلها و شتاب در عبور از خیابان، پوشیدن رنگهای تیره در شب، بازی کردن در وسط خیابان،…

و اما موتورسیکلتها! که داستان خود را دارند و رفتارشناسی ویژه، و خود مفصل بخوان از این مجمل…

حال سئوال این است: با این که به نظر می رسد اکثریت شهروندان از مخاطرات رانندگی و آمار بالای کشتگان ناشی از تصادفات آگاهی دارند، چرا در این رفتارها تغییری ایجاد نمی شود؟

- آیا آنها رفتارهای عجولانه و خارج از مقررات خود را عامل مهمی در ایجاد تصادفات نمی دانند؟

- آیا برای جان خود و دیگران ارزشی قائل نیستند؟ بقول فروید آیا «غریزه مرگ» آنها بیش از «غریزه زندگی»شان است که به رفتارهای خطرناک و مرگ آور منجر می شود؟

- آیا از درک خطر تصادف و مرگ خود و دیگران ناتوانند؟

براستی چرا؟؟

زن بودن یا مرد بودن … مسئله این نیست

زن بودن یا مرد بودن … مسئله این نیست!
به نظر بعضی زن بودن اندوهناک است. خوب آنها تنها یک درصد دارایی دنیا را در اختیار دارند، معمولا” ثروتی برای خود ندارند- حتی اتاقی برای خود- اکثریت آن‌ها به کارهای یکنواخت و تکراری خانه داری مشغولند، در کشور ما بدون اجازه شوهر یا پدرشان نمی‌توانند سفر کنند، حق طلاق ندارند، ارث و دیه و شهادت‌شان نصف مردان است، بعضی مواقع حتی در زندگی زناشویی مانند بردگان جنسی با آن‌ها رفتار می‌شود و سرپیچی از خواسته‌های همسران‌شان به آن‎ها از نظر حقوقی صفت ناشزه می‌دهد که می‌تواند باعث طلاقشان شود، آن‌ها از نظر بدنی ضعیف از نظر روحی حساس و شکننده و از نظر ذهنی و عقلی باهوش هستند و خیلی چیزهای دیگر که زن بودن را اندوهناک می‌کند. اما زن بودن شادی‌هایی هم دارد.
زنان از منظری ظریف و حساس به جهان می‌نگرند، آن‌ها به هر دلیلی، گذشته‌ای سخیف و خشن نداشته‌اند، آن‌ها کمتر از مردان دزد، قاتل، ظالم و ستمگر بوده‌اند آن‌ها مال مردم را نخورده‌اند. یا به عناوین مختلف مردم را فریب نداده‌اند و هرگز نخواسته‌اند آن‌ها را به جای خاصی هدایت کنند و بعد به بیراهه ببرند. وفکر می‌کنم ستمدیده بودن بازهم از ستمگر بودن بهتر است.
مردان همه چیز داشته‌اند و زنان همه چیزی را که اکنون دارند بدست آورده‌اند. به مردان از زمانی که پسر بودنشان اثبات می‌شود حق داشتن خیلی چیزهایی را که الان دارند اعطا می‌کنند اما زنان به محض اینکه دختربودنشان اثبات می‌شود حق داشتن خیلی چیزها از آنان گرفته می‌شود. در بازی زندگی مردان همیشه روی صحنه و زنان پشت صحنه بوده‌اند. مردان همواره نقش‌های عالی و ناب و زنان همواره نقش‌های پست و بی ارزش را اشغال کرده‌اند. و اکنون زنان در تلاش بدست آوردن نقش‌های جدیدند نقش‌هایی که خود می‌آفریینند آن‌ها حتی به نقش‌های مردانه هم چشم ندارند سهم خود را از این نمایش می‌خواهند.

لوح



لوحی ست کهنه

بِسوده

که اینک!

بنگرید!

که اگر چند آلوده ی چرک وخونِ بسی جراحات است

از رحم و دوستی سخن می گوید و

پاکی.

و حالا شروع شد. ازین پس ، این جا خانه ای خواهد بود در گشوده به روی دوستان . تا با هم بخوانیم و صدای یکدیگر را بشنویم.