۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

مارتا گراهام آفریننده رقص نوین

به مناسبت یکصد و هفدهمین سال تولدش
در تاریخ هر مرحله ی نوینی از خلاقیت با عصیان و سرپیچی ار سنتها آغاز می شود. تاریخ رقص نوین نیز نمونه روشنی از این تضاد متحول است.
مارتا گراهام با طرد اصول رقص کلاسیک و تئاتر فردگرا موجودیت هنری خویش را در مقابله با ایزادورا دانکن و روت تثبیت کرد.
او برخلاف مشی ایزادورا دانکن نمی خواهد خود را با ضربان و نبض طبیعت یکسان سازد« نمی خواهم یک گل باشم یا یک درخت یک موج یا یک ابر. ما نیز باید به سان تماشاگر به عنوان رقصنده بر وجود خویش آگاهی داشته باشیم. ما نباید درصدد تقلید اعمال روزمره، پدیده های طبیعی و یا مخلوقات غریب سیارات دیگر باشیم. بلکه باید به جستجوی همان معجزه ای برآییم که می توان نام وجود انسان برآن نهاد. وجودی سرشار از انگیزه ، از نظم و تمرکز.»
مارتا گراهام می گفت:« هیچ چیز گویاتر از حرکت نیست. آدمی با اعمال خود به بیان خویشتن می پردازد.» و نیز این رقص تنها بیان وجود فرد نیست، بیان موجودیت کشور و عصری خاص است. آثار گراهام نمونه شایسته هنری است در جهت بیان روح کشوری که خود درآن ریشه گرفته.
اثرش تحت عنوان مرزها شاید بهتر از هرکار دیگر وی بیان کننده ی روح زادگاه مارتا گراهام باشد. با تکیه ی خاص بر مفهوم «مرز»، مرزی که دایم در تغییر و جابجایی است و اراده ی ملتی به فتح این مرزها. در فیلمی که از این نمایش تهیه شده می بینیم که دکور تنها دیواره ای از مخمل مشکی است و دونرده ی ساده شبیه نرده های که در اطراف میدانهای تربیت اسب نصب می کنند. به این دو نرده دو رشته طناب متصل است که مانند دو خط آهن در دوردست،روی زمینه ی مخملی دکور به هم می پیوندد. در این نمایش، رقصنده ی سولو با حرکاتی بلیغ و پرشهای مواج به بیان این فضای بی انتها می پردازد. قلمرو وسیعی که به انتظار خودنمایی و شهامت و جسارت انسان گسترده است.
در اثر دیگری به نام بهار کوه های آپالاش که در سال 1944 به صحنه اورد، مارتا گراهام برعکس مرزها به بیان فکر و اراده ی تنگ و محدود ملت خویش می پردازد: زمانی که آن دختر پیشگام به اتفاق دختران و پسران جوان و ان کشیش دوره گرد- که او نیز در قلمرو مذهب به جستجوی ایمان نوینی است- در برابر آن خانه ی روستایی جشنی برپا می کنند، آرزوهای آنان و هیجان استقبال از سعادتی قریب الوقوع با حرکاتی شور انگیز بیان می شود، حرکاتی پرجنبش که در تصادم با دیواره های قفس مانند محدود و محصور می شود. قفسی ساخته شده از جبر و سرنوشت و اعتقاد به مقاومت ناپذیری آن. در این صحنه پردازی مارتا با طرح حرکات انفجارآمیز و شادمانه، توفقهای ناگهانی متناوب و لرزشهای پی در پی به بیان آرزوی انسان عصر خویش می پردازد، آرزوی رهایی از زندان تعصب قشری و بردگی صنعتی.
مارتا گراهام نسبت به جهان دیدی شامل و همه جانبه است: او در عصر اضطراب زبان تازه ای در رقص ابداع کرد.
گاهی آثارش حکایت کننده ی حوادث تاریخی است مانند نمایش نغمه ی عمیق که در 1937 اجرا کرد. مارتا در این نمایش به بیان انقلاب پرتشنج اسپانیا پرداخت. بعدا نیز در زمینه ی جنگهای داخلی اسپانیا کورگرافی تراژدی بی واسطه را ساخت، درست در همان زمانی که پیکاسو اثر مشهور خود گرنیکا را آفرید. همچنین مارتا به هنگام وقوع جنگ جهانی دوم با کورگرافی نامه ای به جهانیان به تجلیل و ستایش دو جنبه ی فضیلت و سبعیت آدمی پرداخت.
در جای دیگر می گوید:« رقص برخلاف اعتقاد متعصبان قشری ماجرایی است، شکلی از گسترش وجود آدمی، شکلی هنری که مستلزم درکی دقیق و والا است تا بتوان جلوه های حیات را با حرمت و فضیلت درخور آن به نحو موثری به نمایش درآورد.
بدین ترتیب مارتا با زبانی که قادر به تاثیر در احساس مردم زمانه است اسطوره های گویای بشری را در طول حیات هنری خویش از نو زنده می سازد.
مارتا از آن جهت نیز دنیای اساطیر را برمی گزیند که از لابلای آن می تواند با حداکثر شدت و قوت درام دنیای طبقه ی خویش را، دنیای زنان را ترسیم کند: او نقش یهودیت، مده، ژان دارک، کلیتمنستر یا ژوکاست را بازی می کند. و در یکی از آثارش با عنوان اولین مصیبت خوانیها که در 1931 به صحنه آمد مارتا اسطوره ی باکره ی مقدس، مصلوب شدن مسیح و رستاخیز را به مثابه ی لحظاتی دهشتناک و در عین حال پر هیجان از حیات مستمر آدمی بیان می کند و تاثیر آن را در وجود یک زن باز می نماید.

در گفتگوی فرشتگان در 1955 که شاید بتوان آن را یکی از مذهبی ترین نمایش های قرن به حساب آورد، مارتا در نقش ژاندارک ظاهر می شود و به بیان این حقیقت می پردازد که: آدمی تا زمانی که حیات خویش را وسیله ی ابزار قدرتی برتر از ظرفیت ظاهری خویش نسازد هیچ گاه نقش خود را به تمام و کمال ننمایانده است .
د ر1958 نیز مارتا در نمایش کلیتمنستر تمام چهره های شخصیت زن را باز می نمایاند: در نقش ملکه ای که با قدرت مردانه حکم می راند،... مادری که دیوانه وار به فرزندش ایفیژنی مهر می ورزد و در مرحله ی حفظ جان و ی به ببری انتقام جو بدل می شود، مادری که خود عاقبت به دست فرزند جان می سپارد.
در اثر دیگرش به نام بندبازان قلمرو خداوند که در 1960ئبه نمایش در آمد نمایشی در قالب آثار مذهبی و مصیبت نامه های قرون وسطی، مارتا از خویشتن به عنوان زن و به عنوان هنرمند فصیحترین چهره ممکن را ارائه می دهد. می گوید:می خواهم نشان دهم که رقصندگان زیباترین مخلوقات خداوند هستند. منتها این اعتقاد خویش را به صورت نقشهای دیوانه واری به نمایش می گذارم.»
تکنیک مارتا گراهام که از همان نقطه ی آغاز بر حرکت ساده ی نبض و تنفس استوار است تنها یک قاعده ی هنری نیست بلکه اصلی است حیاتی: بشر باید بیاموزد که هماهنگ با ریتم جهان تنفس کند.
دومیتن تکنیک جوابگوی این ضرورت است: اصل « تشدید دینامیسم عمل». حرکت انقباض و انبساط که به صورت جنبشهای ناگهانی و متشنج و بازتاب های شدید بدن آدمی به ظهور می رسند... به عقیده وی نه با حرکات متقارن و تصنعی بلکه تنها با حرکات ناگهانی، توقفها و تغییر جهت های غیرمنتظره، پیچ و تابهای مهاجمانه است که عواطف و طغیانهای روحی را می توان به منصه ظهور رساند.
اصل سوم اصل رابطه با زمین، با زمین زنده و واقعی. مارتا همیشه می گفت: راه بروید آن چنان که گویی برای اولین بار است که قدم برمی دارید. برمبنای این اصل است که مارتا برخلاف قواعد باله کلاسیک که سعی دارد هرچه بیشتر از زمین بپرد با قدرت تمام پاهای خود را بر زمین تکیه می دهد.
اصل تمامیت و جامعیت چهارمین اصل تکنیک کار مارتا است به نظرش بدن یک واحد کلی است با نظم و جهت گیری و بیان خاص خود. بالاتنه، شانه ها، پاها، دستها، شکم و تهیگاه، همه اجزای تشکیل دهنده ی این کل، پرمعنا است . این نظر تنها یک درس رقص نیست بلکه درسی است در اخلاق و رفتار، بدین معنی که آدمی به تمام و کمال آنچه را که واقعیت وجودی او است در حرکات خویش بازگوید.
اگرچه اثر وجودی مارتا گراهام به صورت مادی برجا نیست بلکه جایگاه جاودانی خویش را در حیات ما بنیاد نهاده است. جوانان عصر ما بیش از پیش از دم وی تنفس خواهند کرد، همگام با او قدم برمی دارند و هماهنگ با او زندگی خواهند کرد. اگرچه هنر سینما توانسته است حرکات پرشکوه مارتا گراهام را در سفر شبانه و بعضی دیگر از آثار او برای ما ضبط و حفظ کند اما حضور واقعی او در عصر ما تنها فیلم های او نیست. او در ضربان تمامی لحظات زندگی ما حضور دارد و ای کاش بتوانیم این حضور را درک کنیم، با آن زیست کنیم و این آتش فروزان را به آیندگان نیز هدیه کنیم.
بخشی از کتاب رقص زندگی نوشته روژه گارودی. ترجمه افضل وثوقی
برای دیدن مجموعه ای از عکسهای مارتا گراهام به اینجا بروید.
و برای دیدن ویدئویی در این رابطه به این جا