۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

امید کوکبی

این روزها ذهنم خیلی درگیر بدنهایی است که دارند تاوان پس می دهند.. تاوان دگراندیشی... بدنهایی که آزار دیده اند و تکیده و بیمار شده اند، اما به نمادی از قدرت دگراندیشی تبدیل شده اند. فوکو در کتاب تنبیه و مجازات از قدرتی یاد می کند که بر بدنها اعمال می شود، تا آن را تحت کنترل و انضباط اقتدارگونه درآورد. اما من در این بدنهای تکیده و بیمار قدرتی می بینم که همه آن قدرت تمامیت خواهی را که می خواهد آنها را به زیر سلطه ی انضباطی خویش درآورد، به سخره گرفته است. 
دیروزها عکس دکتر #‏علیرضا_رجایی را دیدیم تکیده و لاغر.. قبلتر بدن رنجور#‏عبدالفتاح_سلطانی، بعد بدن رنجور #‏حسین_رونقی_ملکی و حال بدن به سرطان نشسته ی دکتر #‏امید_کوکبی... بدنهایی که در سکوت بیمارگونشان قدرتمندند.
#FreeOmid

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

به بهانه روز پدر

ممکنه همه ما پدران خوبی داشته باشیم و یا پدران خوبی باشیم حتا، اما این از اهمیت و سلطه سیستم قیم مآب مبتنی بر پدرسالاری چیزی نمی کاهد. روزی به نام پدر- ولو به مناسبتی که شاید پذیرفته نباشد- باید بنایی برای به نقد کشیدن و تلاش برای تغییر این سیستم قیم مآب باشد.

۱۳۹۵ فروردین ۳۰, دوشنبه

یه اتفاق تازه

این روزا بارون شده یه اتفاق تازه
یه لحظه ی عاشقانه که منتظری اتفاق بیفته
هر روز از ساعت سه ابرای تیره میان به مهمونی آسمون پشت پنجره
بعد قطره های ریز و یواشکی بارون، راه آسمون و زمین رو آب و جارو می کنن
بعد ناگهان حضور پرشتاب و ریتمیک و خیس بارون
دقیقا مثل وقتی که عاشق میشی
با غرش ابرا
با برقی که یه گوشه ی آسمون رو یه خط نورانی میکشه
گاهی هم تگرگ با دونه های درشت یخزده اش دست قطره های بارون رو میگیره برای یه والس خیس
و من ایستاده کنار پنجره با فنجون چایی در دستم

۱۳۹۵ فروردین ۲۹, یکشنبه

نگاهی به رمان سکوتها نوشته محبوبه موسوی



سکوتها را می خوانم . نسبتا به سرعت پیش می روم. سطورش مثل سطرهای زندگی است، درهم بافته، ساده، معماگونه و گذرا... زمانی که می گذرد... و حسی از سنگینی سکوتهایش که ترا هم گرفتار می کند، تو هم با سکوتی سنگین آن را می خوانی، در پی کشف معماها هم نیستی... همانطور که زندگی لزوما کشف سکوتها و کشف معماها نیست...
*********
«سکوتها» دو روایت متفاوت را در درون خود دارد: روایتی که در پیرامونمان به سنگینی حرکت می کند و روایتی که با نثری فاخر و قدرت روایی بالا به شخصیت هایش زندگی بخشیده ... آدمهایی که آنها را نمی شناسیم، از افکارشان، زشتی یا زیبایی ظاهری شان، درآمدشان، شغلشان، ... خبر نداریم اما از احساساتشان کاملا آگاهیم. آنها را، همگی را ( از پیرمرد گرفته تا آن کودک راوی؛ سیروس) کاملا می فهمیم . به کنه احساسات متناقض شان پی می بریم، دلهره هایشان، نگرانی هایشان، شادی های گذاریشان و از همه مهمتر سکوتهایشان ... و آنگاه که حتی احساساتشان را فرومی خورند و آن را پنهان می کنند... زیرا سکوت زبانی همگانی و مشترک بین همه انسانها و در همه دوران زندگی انسانهاست.
میشل فوکو قدرت را مهمترین عاملی می شناسد که در همه روابط انسانها پنهان شده است و روابط بین انسانها را شکل می دهد. او در رابطه بین بیمار و پزشک، در روابط جنسی، در زندانها، و در همه جا ردپای قدرت را که همیشه آشکارا خود را نمایان نمی کند نشان می دهد... این حضور همواره قدرت در همه شکلهای رابطه، رابطه بین انسانها را خط خطی و کج و معوج می کند و آن چنان در آن رخنه می کند که انسانها را به سکوت وامیدارد. انسانهایی که از ترس، چه ترسهای ناخودآگاه و چه ترسهای آگاهانه) سکوت می کنند و احساساتشان و افکارشان را به انتهای «پستوهای» قلب و ذهنشان می سپارند...
 روایت«سکوتها» روایت قدرت پنهانی است که راوی «نمی خواهد» یا « نباید» از آن پرده بردارد. زیرا چنان قدرت در همه احوال شخصی آنها حضور دارد و تاثیر گذار است که گاه آنها را به خشونت و «پدرکشی» می کشاند. خشونتی کور و ناخودآگاه، خشونتی که تا سالهای آزگار آنها را به سکوت وامیدارد. سکوت پشت سکوت... انگار دالان درازی است که تمامی ندارد. پدر را زمین می زند اما باید شاهد تولد موجودی ناقص الخلقه باشد که خلف اوست.
روایت «سکوتها» روایت سالهای پرتب و تاب زندگی نسلی است که در بازی قدرت و خشونت، جنگ و انقلاب، زیر و رو می شود. روایت سالهایی که راویانش یا در خاک خفته اند یا لب از لب نمی گشایند. زنانی که دل به عشق باختند ولی در آن سالها عشق را رنگی نبود جز سیاهی و سرخی! زنی چون پری با تپشهای پراشتیاق قلب جوانش، که می خواهد از دل عشق موجودی نو به دنیا آورد؛ بزاید، اما نمی داند از این پدری که دستش آلوده به خون پدر است، جز کودکی نا بهنجار و بدقواره به دنیا نخواهد آمد، زاده ای که بوی تعفن اش در همه جا می پراکند. «سکوتها» راوی سکوتهایی است که اگر بشکند همه روایت به هم می ریزد و دیگر هیچکس برجای خود بند نمی شود.
پ. ن: این نوشته رو قبلا هم اینجا گذاشته ام زمانی که سکوتها در سوئد چاپ شد و حالا هم به بهانه این که به همت نشر مرکز در ایران چاپ شده.