۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

آن یار مهربان


این عکس را از فیس بوک آقای اسدالله امرایی برداشتم با عنوان: «کتابخانه ای متروک در روسیه» اما مرا برد به سالها قبل که در یکی از شهرهای استان خراسان مشغول به کار بودم. اکثر بعد از ظهرها را به کتابخانه اداره ارشاد می رفتم و کتابی به امانت می گرفتم، تا خانم کتابدار آنجا از سر دوستی و محبت به من خبر داد که در پشت این کتابخانه رسمی کتابخانه ای غیر رسمی هم هست که کتابهای ممنوعه را نگهداری می کنند و دریایی از کتابهایی که ارزوی دیدنشان را داشتم به روی من گشود و این شد که من هربار یک کتاب مجوز دار و دوکتاب غیرمجاز به امانت می گرفتم و آن خانم کتابدار عزیز دقت خاصی در حفظ ان کتابها داشت و بعدها فهمیدم این از سر تاکید و هوشیاری خاص و ستودنی رییس کتابخانه بوده است ... تابستان را در مشهد بودم و وقتی برگشتم آن شده بود که نباید میشد...رییس کتابخانه دوره خدمت مورد تعهدش به پایان رسیده و به شهرش بازگشته بود. رییس جدید آمده بود و در همان ابتدای کار کمر به قتل «آن» کتابها بسته بود؛ با مرغداری قرارداد بسته بود که کتابها را ببرند!!... وقتی وارد کتابخانه شدم انگار خاک مرگ بر قفسه های کتابهای مجوزدار نشسته بود: « ما خیلی منتظر شما بودیم که بیایید و هرچه می توانید از این کتابها ببرید» این صدای خانم کتابدار بود که هنوز در گوشم می پیچد. او استعفا داد و سرایدار پیرش که سواد نداشت اما کتابخاته برایش مثل معبدی بود سکته مغزی کرد و خانه نشین شد...