۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

واکمن


این واکمن منه ! زمانی که دانشجو بودم برای ثبت گزارشها و مصاحبه ها همسرم برایم خریده بود... اون وقتا که کتاب کندوکاوها و پنداشته ها رو می خوندم دکتر رفیع پور نوشته بود که وقتی در فرنگ بوده دستگاههای بسیار کوچکی به اندازه ساعت مچی دیده که گزارشگر می تونسته به گردنش بیاویزه یا مث ساعت مچی به دستش ببنده و بدون اینکه کسی بفهمه گزارشش رو تهیه کنه...با این که دسترسی به چنین چیزی برایم ناممکن بود اونوقتها، از این پنهانی ثبت کردن گزارشها احساس خوبی نداشتم! من قرار بود جامعه شناس باشم و جامعه شناس نیاز به ثبت گزارشاتی از این قبیل ندارد. او باید با هنر ارتباط برقرار کردن با افرادی که می خواهد درباره شان مطالعه کند این اطلاعات را بدست اورد... به نظرم جامعه شناس مثل یک بازجو یا حتی خبرنگار رفتار نمی کند ضمن انکه خیلی بیشتر از آنها به عمق واقعیت نزدیک می شود او می تواند حتی به زوایای پنهان ذهنی افراد موردمطالعه اش نزدیک شود اما با مشارکت دادن آنها در بحث! و واکمن رودروی مصاحبه شونده می نشیند و گزارشها را اگر او اجازه بدهد ثبت می کند . با این واکمن در سال 78 روزهای هراس و تعقیب و قتل روشنفکران برای پایان نامه ام با خیلی از آنها به گفتکو نشسته ام ؛ هوشنگ گلشیری، شیرین عبادی، یوسفی اشکوری، فریبرزرئیس دانا، ناصر زرافشان، و.... و از هرکدام یادگارها و همواره سپاسگزار آن همه اعتماد و خلوصشان... ... چندسالی می گذرد که سراغ واکمن نرفته ام وآن را به عنوان یه یادگاری ایام دانشجویی نگه داشته ام اما دیروز بامداد اونو از میان وسایلم برداشت و بعد از چند پرسش ساده درباره نحوه استفاده به سراغ نوارها رفت! نوارها در بالاترین قفسه کتابخانه جای دارند، او از قفسه ها بالا رفت و نوار روزگار من جواد معروفی رو بیرون کشید... پیانوی معروفی منو برد به روزایی که تازه این نوار رو با زری خریده بودیم و رفتیم به اتاق دانشجویی او در میدان شهدای مشهد، خونه ای با معماری نوستالژیک دهه چهل شاید!! و در مدت 60 دقیقه ای که نوار تموم بشه پلک هم نزدیم... یکی از یادگارهای من از زری در اون روزا شنیدن موسیقی بدون کلام بود... بعدها با قدسی ایت تجربه تکرار شد ... نوار عاشورای معروفی رو شنیده بودم و گذاشتم قدسی هم بشنوه ..اون روزا قدسی از من مذهبی تر بود و خیل تحت تاثیر قرار گرفت ... درسکوت گوش دادیم و قدسی شروع به نوشتن کرد...