۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

گوژپشت نتردام


چندسال پیش که دانشجو بودم معمولا یه پسر ژنده پوش و گوژپشت دور و بر دانشکده می پلکید کهگاهی هم زیرلب متلکی نثار دخترها و پسرها می کرد اما آزاری به کسی نمی رسوند اون روزا کتاب گوژپشت نتردام رو خونده بودم و فیلمشو دیده بودم که انتونی کویین نقش گوژپشت رو بازی می کرد و عجیب اینها با هم درآمیخته بودندو خود به خود اسم پسر گوژپشت نتردام شد... همون روزا کس دیگه ای هم بود در دانشکده که یه جورایی سرپرست کارهای خدماتی دانشکده بود، در اردوهای دانشجویی معمولا همراه ما بود و خدمات ارایه می داد. مردی بسیارشریف، مهربان و باسواد. همو بود که گاهی از گوژپشت می خواست که به دانشکده بیاد و توی کارهای باغبونی به باغبونا کمک کنه و این جوری پولی هم به او می رساند... و بعدها او بود یا رییس دانشکده (که در مهربانی و شرافت بی نظیر بود،دکتر خواجویان) یا هردو (چرا که این دو یارانی صمیمی بودند!) پای گوژپشت را به دانشکده باز کردند. او در گوشه ای از حیاط می نشست و کفش واکس می زد و زیر لب هم متلکی نثار کسانی می کرد که کفش کتانی می پوشیدند... و امروز پس از سالها اونو دیدم ... وارد دانشکده ادبیات شدم و گوژپشت رو دیدم باورم نمی شد.. بی سیم بدست با لباس فرم جلوی نگهبانی ایستاده بود.. خشکم زده بود می خواستم برم و باهاش حرف بزنم و بگم که ... چه بگم؟؟! از دوست جوونم می پرسم این آقا این جا چه کاره س؟ میگه یه خورده خل وضعه، میکروسفاله... معمولا توی نگهبانیه یا کارهای خدماتی دانشکده رو انجام میده گاهی هم به بچه ها متلکی می پرونه... دکتر خیلی وقته روی در نقاب خاک کشیده، اون مرد مهربان هم نمی دونم کجاست شاید بازنشسته شده اما گوژپشت دانشکده ادبیات جاودانه بار همه اون خاطرات رو به دوش می کشه...