۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

اتاقی از آن خود



نمی خواهم با جملاتم به ذهن شما نسبت به کتاب «اتاقی از آن خود» نوشته خانم ویرجینیا ولف جهت بدهم .فقط خلاصه ای از آن را در اینجا می آورم و داوری را به خودتان وامی گذارم. اما نمی توانم از گفتن این جمله خودداری کنم که کتابی است دوست داشتنی و تاثیرگذار .
ویرجینیا می گوید:زني كه مي خواهد داستان بنويسد بايد پول و اتاقي از آن خود داشته باشد. ويرجينيا در اين كتاب نشان مي دهد كه چگونه و از كجا به اين عقيده درباره اتاق و پول رسيده است.
....داستان از اينجا آغاز مي شود كه به ما گفته اند بايد دست كم سي هزار پوند جمع آوري كنيم براي ساختن دانشكده براي دختران- جمع آوري مبالغ هنگفت براي مدارس پسرانه كار بسيار آساني است، اين مبلغ پول زيادي نيست اما با توجه به اينكه عده كمي واقعاً علاقه دارند زنان تحصيل كنند، پول زيادي است.
از فكر آن همه زن كه سال ها كار مي كردند و برايشان دشوار بود كه دو هزار پوند روي هم بگذارند و نهايت تلاششان را مي كردند تا سي هزار پوند جمع آوري كنند، سخت برآشفتم و فقر شرم آور جنسيت خود را تحقير كردم. پس مادران ما چه مي كردند كه هيچ ثروتي نداشتند تا براي ما بگذارند؟
اصولاً همه اين زنان بچه هاي بسياري را به دنيا آورده بودند ده، يازده يا حتي سيزده و چهارده بچه.اول نه ماه طول مي كشد تا بچه به دنيا بيايد. بعد بچه متولد مي شود. پس از آن، سه يا چهار ماه به شير دادن سپري مي شود. بعد از شير دادن بي ترديد پنج سال صرف بازي كردن با بچه مي شود...
آيا اگر آنها وقتشان را صرف به دست آوردن پول و كسب درآمد مي كردند امروز جمع آوري سي هزار پوند برايشان دشوار بود.هر چند كه اگر اين مادران و مادربزرگها ثروت هنگفتي به هم مي زند در وهله نخست، كسب درآمد براي آنها غير ممكن بود، و در وهله دوم، اگر هم ممكن بود، قانون آنها را از حق تملك پولي كه به دست مي آوردند محروم كرده بود.
و بعد می پرسد؟چرا مردان شراب مي نوشند و زنان آب؟ چرا يك جنسيت آنقدر غني بود و ديگري آن قدر فقير؟ فقر چه اثري بر داستان دارد؟ چه شرايطي براي خلق آثار هنري لازم است؟ چند كتاب در سال درباره زنان نوشته مي شود؟ چند تاي آن را مردان مي نويسند؟ چرا زنان آن گونه كه فهرست نشان مي دهد اين قدر براي مردان جالب اند تا مردان براي زنان؟ آيا زنان قابليت تحصيل كردن دارند؟به نظر ناپلئون نداشتند و به نظر دكتر جانسون عكس اين بود. آيا زنان روح دارند؟ بعضي از قبايل بدوي معتقدند كه ندارند. ديگران، برعكس، معتقدند كه زنان نيمه خدا هستند و از اين رو آنها را مي پرستند. برخي از خردمندان، بر اين عقيده اند كه زنان از نظر ذهني سطحي ترند، برخي ديگر مي گويند از نظر آگاهي عميق ترند. گوته به زنان احترام مي گذاشت و موسوليني از آنها متنفر است. چرا در قلم مردان نسبت به زنان خشم وجود دارد؟ براي مثال، آدمهاي ثروتمند اغلب خشمگين اند زيرا گمان مي كنند آدمهاي فقير مي خواهند ثروتشان را تصاحب كنند.بنابراين ممكن است زماني كه پروفسوري بيش از حد و مؤكداً بر حقارت زنان اصرار ورزيده، نه به حقارت زنان كه به برتري خود فكر مي كرده، اين چيزي بود كه با عصبانيت و تأكيد بسيار از آن دفاع مي كرد، زيرا برايش جواهري بود با ارزش استثنايي.
زماني كه مردان بسيار شريف و متواضع، كتابي را از يك نويسنده زن مثلاً ربكا وبست به دست مي گرفتند،قسمتي از آنرا خوانده و با تعصب فرياد مي زدند« فمينيست بي شرم! مي گويد مردها خودپسندند!» اين فرياد بسيار شگفت آور بود چرا هرگاه زني به دليل آنكه واقعيتي درست ،هرچندناخوشايند را درباره جنسيت مخالف بيان مي كند يك فمينيست بي شرم باشد؟ فرياد يك غرورجريحه دارشده نبود، فرياد اعتراضي بود در برابر تجاوزي كه به حريم اعتماد به نفس او شده بود. طي همه اين قرنها، زنان چون آينه هايي عمل كرده اند كه قدرتي جادويي و خوشايند دارند و مي توانند قامت مرد را دو برابر اندازه واقعي اش نشان بدهند. آينه هر استفاده اي هم كه در جوامع متمدن داشته باشد، باز هم لازمه همه اعمال قهرمانه و قاهرانه است. به همين دليل است كه ناپلئون و موسوليني هر دو مؤكداً بر حقارت زنان اصرار مي ورزيدند، زيرا اگر زنان حقير نبودند، آنها نمي توانستند بزرگ باشند اين امر تا حدودي نياز مردان را به زنان توضيح مي دهد. و همين طور بي شكيبي مردان را در برابر انتقاد زنان. اگر زن زبان به گفتن حقيقت باز كند، قامت درون آينه كوچك مي شود. تصوير درون آينه اهميت بسزايي دارد، زيرا نيروي حمايت را بر مي انگيزد، و دستگاه عصبي را تحريك مي كند. آن را از مرد بگيريد ممكن است بميرد.
اين معمايي است ابدي كه چرا هيچ زني كلمه اي از آن ادبيات خارق العاده ننوشته در حالي كه ظاهراً بيشتر مردان مي توانستند شعر و غزلي بسرايند.( از خود پرسيدم زنان در چه شرايطي زندگي مي كردند)، زيرا داستان و اصولاً هر كار خلاق و ذهني، مثل سنگريزه از آسمان نمي افتد- هر چند امكان دارد اين امر در مورد علم صادق باشد.
(مي پرسم چرا زنان در عصر اليزابت شعر نمي سرودند در حالي كه نمي دانم چه تحصيلاتي داشتند! آيا نوشتن مي دانستند؟).
( آيا اتاق نشيمني از آن خود داشتند؟) چه تعداد از زنان قبل از بيست و يك سالگي بچه دار مي شوند. در يك كلام، از هشت صبح تا هشت شب چه مي كردند. از قرار معلوم، پولي نداشتند، به گفته پروفسور تروليان، چه دوست داشتند و چه نداشتند. پيش از آنكه كودكي را پشت سر بگذارند، احتمالاً در پانزده يا شانزده سالگي ازدواج مي كردند. بر اساس همين اطلاعات اندك، به اين نتيجه رسيديم كه بسيار عجيب بود اگر يكي از آنها نمايشنامه هاي شكسپير را مي نوشت. تصورش هم محال است كه زني در زمان شكسپير نبوغ شكسپير را داشته باشد. زيرا نبوغي نظير نبوغ شكسپير در ميان كارگران و بي سوادان و خدمتكاران به وجود نمي آيد. امروز اين نبوغ در ميان طبقات كارگر به وجود نمي آيد. پس چگونه ممكن بود در ميان زناني پديدار شود كه، به گفته پروفسور تروليان، كارشان قبل از پايان نوجواني شروع مي شد و اجبار والدين و قدرت قانون و سنت اجتماعي آنها را وا مي داشت تا به آن تن دهند؟
هر زني كه در قرن شانزده با استعدادي شگفت به دنيا مي آمد قطعاً ديوانه مي شد، خود را مي كشت، يا عمر خود را در كلبه اي بيرون دهكده در انزوا مي گذراند، و مردم او را نيمه ساحر يا نيمه جادوگر مي پنداشتند، و از او مي ترسيدند و مسخره اش مي كردند زيرا با اندكي مهارت در روان شناسي مي توان دريافت كه دختر بسيار با استعدادي كه تلاش مي كرد تا استعدادش را در عرصه شعر بكار گيرد، آن قدر با مانع روبه رو مي شد . آن قدر غرايز متضاد خودش او را عذاب مي داد و از درون مي خورد كه سلامتي و عقلش حتماً زايل مي شد.
در وهله نخست، حتي تا اوايل قرن نوزدهم داشتن اتاقي از آن خود، چه رسد به اتاقي ساكت و بدن سروصدا، براي زن غير ممكن بود، مگر آنكه والدين او بسيار متمول يا از اشراف والا مقام بودند. ار آنجا كه پول توجيبي او، كه به بزرگواري پدرش بستگي داشت، تنها براي هزينه رخت و لباسش كفايت مي كرد، از امكاناتي كه حتي مردان فقير داشتند محروم بود. مشكلات مادي هولناك بوده اما مشكلات معنوي به مراتب از آنها بدتر بود. در اين مورد ديگر بي اعتنايي نبود. خصومت و عناد بود. بديهي است كه حتي در قرن نوزدهم زني ترغيب نمي شد كه هنرمند شود. به عكس، تحقير مي شد، كتك مي خورد، موعظه مي شنيد و تهديد مي شد. حتماً ذهنش به دليل لزوم اعتراض به اين و مخالفت با آن فرسوده مي شد و نشاط و سرزندگي اش كاهش مي يافت. زيرا در اينجا باز هم در شعاع همان عقده مردانگي بسيار جالب و مبهمي قرار مي گيريم كه تأثير زيادي بر جنبش زنان داشته است. همان ميل و آرزوي ريشه دار نه اينكه زن حقير و فرودست باشد، اينكه مرد بدتر باشد، و اين موضوع مرد را در همه عرصه ها در مقابل ما قرار مي دهد، نه تنها در حوزه هنر، بلكه در حوزه سياست هم راه را سد مي كند.
در اواخر قرن هيجدهم، صدها زن از راه ترجمه يا نوشتن تعداد بي شماري رمان بد كه حتي در كتايهاي درسي هم ديگر اسمي از آنها نيست به كسب درآمد پرداختند تا بر مبلغ كمك درسي خود بيفزايد يا خانواده هايشان را نجات دهند.فعاليت ذهني شديد زنان در اواخر قرن هيجدهم، گفتگو، گردهمايي، نوشتن مقاله درباره شكسپير، ترجمه كتابهاي كلاسيك، بر اين واقعيت استوار بود كه زنان مي توانستند از راه نوشتن درآمد كسب كنند. سالهاي پاياني قرن هيجدهم تغييري رخ داد. زن طبقه متوسط نوشتن را آغاز كرد.
اكنون به اوايل قرن نوزدهم مي رسيم زنان شروع به نوشتن كردند اما چرا همه اين كتابها، به استثناء تعداد كمي، رمان هستند؟ اگر زني مي نوشت، مي بايست در اتاق نشيمن عمومي بنويسد. زنان هرگز نيم ساعت هم ندارند كه بتوانند آن را از آن خود بدانند. هميشه مزاحم كارش مي شدند. با وجود اين، نوشتن نثر و داستان در آن اتاق نشيمن آسانتر بود تا سرودن شعر يا نوشتن نمايشنامه، زيرا تمركز كمتري لازم داشت.
شگفت آور است كه چگونه زنان مي توانستند همه اين كارها را انجام دهند. زيرا اتاق كار جداگانه اي كه نداشتند كه به آن پناه ببرند و بيشتر كارشان مي بايست در اتاق نشيمن عمومي، با انواع واقسام مزاحمتهاي غير منتظره، انجام مي شد. مراقب بودند كه خدمتكاران يا مهمانان يا هيچ شخص ديگري جز اعضاي خانواده خودش بو نبرند كه مشغول نوشتن است. از طرف ديگر، تنها آموزش ادبي يك زن در اوايل قرن نوزدهم مشاهده شخصيت و تحليل احساسات بود. حساسيت او قرنها از طريق تأثيرات اتاق نشيمن عمومي پرورش يافته بود. احساسات مردم بر او تأثير گذاشته بود، روابط افراد همواره پيش چشمانش بود. بنابراين، هنگامي كه زن طبقه متوسط به نوشتن پرداخت، طبيعتاً رمان نوشت.
از آنجا كه رمان اين تناسب را با زندگي واقعي دارد، ارزشهاي آن كم و بيش همان ارزشهاي زندگي واقعي است. اما آشكار است كه ارزشهاي زنان اغلب با ارزشهايي كه به دست جنسيت ديگر وضع شده متفاوت است، طبيعتاً چنين است. با اين حال، اين ارزشهاي مردانه است كه غالب مي شود. مثال پيش پا افتاده اش اين است كه فوتبال و ورزش« مهم» هستند، و مد پرستي و خريدن لباس« بي ارزش». و اين ارزشهاي ناگزير از زندگي به داستان منتقل مي شوند. منتقد مي پندارد و فلان كتاب مهم است چون درباره جنگ است، و بهمان كتاب بي اهميت است زيرا با احساسات زنان در اتاق نشيمن مي پردازد. بنابراين، كل ساختار رمان اوايل قرن نوزده، در صورتي كه رمان نويس زن بود، ساخته و پرداخته ذهني بود كه قدري از مسير مستقيم خود منحرف شده، و مجبور شده بود ديد واضح و روشن خود را به نفع قدرتي بيرون از خود تغيير دهد.
زنان رمان نويس قرن 19 با مشکلاتی روبرو بودند. در آن جامعه كاملاً پدر سالار، زن نويسنده ارزشهاي خود را در جهت نظر ديگران تغيير داده بود. از آن هزار زني كه در آن عصر رمان نوشتند، تنها جين آستن و اميلي برونته هشدارهاي پي در پي معلم سختگير را به كلي ناديده گرفتند- اين طور بنويس، آنطور فكر كن. تنها اين دونفر آن صداي سمج و مداوم را نمي شنيدند كه گاهي غر مي زد، گاهي از سر بزرگواري تشويق مي كرد، گاهي تحكم مي كرد، گاهي اندوهگين بود، گاهي شگفت زده، گاهي خشمگين، گاهي مهربان، همان صدايي كه نمي تواند زنان را به حال خود بگذارد، بلكه بايد مانند معلمي با وجدان مدام به آنها تذكر بدهد.
زنان مورد توهين و سرزنش قرار می گرفتند.و برخی انتقادات آنها را دلسرد می کرد.اما مهم تر از همه؛
زنان رمان نويس هنگامي كه مي خواستند افكارشان را روي كاغذ بياورند، هيچ سنتي پشت سر خود نداشتند، يا اين سنت آن قدر مختصر و ناچيز بود كه كمك چنداني به آنها نمي كرد. زيرا ما اگر زن هستيم، از طريق مادرانمان فكر مي كنيم. بي فايده است كه براي كمك گرفتن به سراغ نويسندگان بزرگ مرد برويم، هر قدر هم از خواندن آثارشان لذت ببريم . وزن، شتاب و گام ذهن مرد به قدري با خصوصيات ذهني زن متفاوت است كه زن نمي تواند چيز زيادي از او بياموزد. احتمالاً هنگامي كه زن نويسنده قلم بر كاغذ گذاشت، نخسين چيزي كه فهميد اين بود كه جمله مشتركي براي استفاده او وجود ندارد.
اما با تمام مشكلات زنان قلم بر صفحه گذاشتن و نوشتن، هر آنچه را كه سالها در قلبهاي آنها انباشته شده بود و به اين ترتيب كتابخانه ها امروز مملو از كتابهايي است كه زنان آنها را خلق كرده اند.
شايد سادگي طبيعي، و دوران حماسه آفريني در نوشته هاي زنان به پايان رسيده باشد. شايد خواندن و نقد قلمرو وسيعتر و ظرافت بيشتري به او بخشيده باشد. شايد ميل به نوشتن زندگينامه شخصي پايان گرفته است. شايد زنان نوشتن را به عنوان هنر، و نه به عنوان شيوه اي براي بيان خود آغاز كرده باشند. شايد بتوان پاسخ بسياري از اين سئوالات را در ميان همين رمانهاي جديد يافت.
مردان در ادبيات تنها به عنوان معشوق زنان تصوير مي شدند . فضاي جامعه بعد از قرن 19 عوض شد، اكنون در نوشته ها نيز اين موضوع هويدا بود، كه زن و مرد در كنار هم به عنوان دو دوست و همكار كار مي كردند و ديگر معشوقه هم به حساب نمي آمدند آنها با هم و در كنار هم با روش مسالمت آميز به همكاري مي پرداختند. نوع نوشته ها عوض شد، مردان ديگر براي زنان جناح مخالف نبودند و لازم نبود وقتشان را با پرخاش كردن به آنها هدر بدهند. زن آزادانه مي توانست درباره مرد انتقاد كند بجاي اينكه بخواهد يا مجبور باشد در مورد او مبالغه كند.
وكلام آخر اینکه : جاي بسي تأسف است اگر زنان مانند مردان بنويسند، يا مانند مردان زندگي كنند، يا ظاهرشان شبيه مردان باشد، زيرا اگر اين دو جنسيت- با توجه به وسعت و تنوع دنيا- تا اين حد بي كفايت اند، چگونه مي خواهيم تنها با يك جنسيت سر كنيم؟
دو جنسيت بايد با هم تشريك مساعي كنند. در انسان غريزه اي عميق، اگرچه غير منطقي، به نفع اين نظريه وجود دارد كه اتحاد زن و مرد بالاترين رضايت و كاملترين شادماني را پديد مي آورد.
بر هر يك از زن و مرد دو نيرو حاكم است، يكي مذكر و ديگري مؤنث، در مغز مرد، مرد بر زن حاكم است؛ و در مغز زن، زن بر مرد. وضعيت عادي و آسايش خاطر زماني برقرار مي شود كه اين دو در هماهنگي با يكديگر زندگي مي كنند و از نظر روحي تشريك مساعي داشته باشند. اگر مرد باشيد، قسمت زنانه مغز بايد همچنان تأثير گذار باشد، زن نيز بايد با مرد درون خويش در ارتباط باشد.
كولريج مي گويد: ذهن بزرگ دو جنسي است. مسلماً منظور او اين نبوده كه چنين ذهني همدلي خاصي با زنان دارد، و مدافع حقوق آنهاست، يا خود را وقف تفسير آنها از جهان مي كند. شايد ذهن دو جنس كمتر از ذهن تك جنسي به چنين تمايزاتي قائل باشد. شايد منظور او اين بود كه ذهن دو جنسي صدا را تشديد مي كند و نفوذپذير است. احساسات را بدون مانع منتقل مي كند؛ طبيعتاً خلاق، با نشاط و منسجم است.
يكي از نشانه هاي ذهن كاملاً پخته اين است كه به صورت خاص يا جداگانه درباره جنسيت فكر نمي كند، فراهم كردن چنين وضعيتي در حال حاضر به مراتب از هر زمان ديگري دشوارتر است.
فكر كردن درباره جنسيت خود مخرب است. زن بودن يا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است، بايد زنانه- مردانه يا مردانه- زنانه بود. كوچكترين تأكيد بر هر ظلم و جوري براي زن مخرب است، حتي نبايد از روي انصاف و عدالت از آرماني دفاع كند، يا به هر شكلي آگاهانه به عنوان زن سخن بگويد. منظور من از به كار بردن كلمه« مخرب» بازي با كلمات نيست، هر آنچه با آن تعصب آگاهانه نوشته شود محكوم به مرگ است. اگر قرار است احساس كنيم تجربه خود را به تمامي به ما منتقل مي كند، كل ذهن بايد كاملاً باز باشد. بايد آزادي وجود داشته باشد و همين طور آرامش.
گمان مي كنم انتقاد شود كه در سراسر اين صحبتها براي مسائل مادي بيش از حد اهميت قائل شده ايم. اما واقعيت ناخوشايند اين است كه نظريه اي كه مي گويد نبوغ شاعرانه هر جا بخواهد، به يك ميزان در ميان فقير و غني، پديدار مي شود، چندان به حقيقت نزديك نيست. شاعر فقير نه در اين روزها و نه در دويست سال اخير كوچكترين شانسي نداشته....استقلال فكري به عوامل مادي وابسته است. شعر به استقلال فكري وابسته است. وزنان هميشه فقير بوده اند، نه فقط در دويست سال اخير، بلكه از آغاز تاريخ پس زنان كوچكترين شانسي براي سرودن شعر نداشتند. به همين دليل است كه ويرجينيا وولف اين اندازه روي پول و اتاقي از آن خود تأكيد مي كند.
«پس وقتي از شما مي خواهم پول در بياوريد و اتاقي از آن خود داشته باشيد، در واقع از شما مي خواهم در حضور واقعيت زندگي كنيد، به نظر مي رسد زندگي پر تحركي باشد، چه بتوانيم آن را منتقل كنيم و چه نتوانيم. بايد از شما تمنا كنم مسئوليتهاي خود را يادآوريد، والاتر و معنويتر باشيد، بايد به شما يادآوري كنم كه مسئوليت سنگيني بر دوش داريد، و مي توانيد تأثير عمده اي بر آينده بگذاريد. مي خواهم به اختصار و بدون تكلف بگويم بسيار مهم است كه خودمان باشيم و نه هيچ چيز ديگري. به شما مي گويم رؤياي تأثير گذاشتن بر ديگران را از سر بيرون كنيد. درباره خود مسائل فكر كنيد.
در سال 1866 در انگلستان دست كم دو كالج براي زنان وجود داشته، و از سال 1880 زن متأهل قانوناً حق مالكيت داشته، و در 1919، به او حق رأي داده شده- امروزه ورود به بيشتر مشاغل به روي شما باز شده، وقتي درباره اين امتيازات بزرگ و مدت زماني كه زنان از آنها بهره برده اند تأمل كنيد، و اين واقعيت را در نظر بگيريد كه در حال حاضر تقريباً دو هزار زن قادرند از راههاي مختلف بيش از پانصد پوند در سال درآمد داشته باشند، مي پذيرند كه بهانه نداشتن فرصت، آموزش، تشويق، فراغت و پول ديگر پذيرفته نيست.»
« فقط به فكر پريدن باش!»