۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

نفرین بر سفر که هرچه کرد او کرد!!


یادم می ­آید پارسال عید به سفارش دوستی تصمیم گرفتیم برویم شمال، این­که می­گویم سفارش، چون واقعا” پایمان کشش نمی­داد برویم. تصور شلوغی جاد­ه­ ها و تصادفات و دیدن صحنه­ های دل خراش و … یکی از دلایلش بود، اما بیشتر از آن تصور آلودگی دریا وطبیعت پیرامونش بیشتر آزارمان می­ داد و ترجیح می­ دادیم به روستای دورافتاده اما تمیزی برویم که بعد از چند ماه کارکردن از آرامش روحی و ذهنی برخوردار شویم؛ که این دوست عزیز یک جای دبش دست نخورده و فوق العاده تمیز را آدرس داد، جایی نزدیک نور. ما هم کوبیدیم و راندیم و به هوای آن جای تمیز و زیبا در جای دیگری توقف نکردیم و … بالاخره رسیدیم …

اطراف دریاچه پارکینگی از اتوموبیل­ ها… شاخه­ های شکسته­ ی ترد و باران خورده­ ی بهاری ،… و آشغال … مهمان همه جای طبیعت ما… چمن؟!!!… باید ذره بین برداشت و دنبالش گشت. ساحل ماسه­ای؟!! … مملو از بازمانده­ های جوراب و شلوار و لنگه کفش و مایو و آشغال غذاهای خورده و نیم خورده و پلاستیک و…اندکی ماسه در لابلای آنها…

بار دیگری به­ جنگل­ های عباس آباد رفتیم که سرشار از طراوت و پاکی است. داشتیم به قول معروف صفا می­ کردیم و در بالای تپه ای نگاهمان به دوردست­ ها بود که چشممان به دره سرسبزی که زیر پایمان گسترده بود افتاد؛ …. آکنده….. مملو … لبریز از بطری­ های خالی نوشابه وآب معدنی و سایر مواد غیرقابل بازیافت، که رفتگران جمع کرده و در آنجا انباشته بودند…

اگر اهل بیرون رفتن هستید، به جمعه ها فکر کنید. هرهقته باید مسافت بیشتری را برای یافتن جایی مناسب و تمیز پیمود و نمی دانم در آینده­ ای که چندان دور نیست برای یک تمدد اعصاب کوتاه چند کیلومترباید پیمود و چند لیتر بنزین باید سوزاند و چقدر هوا را باید آلود؟

در بستر رودها، در پای تپه­ ها، در علفزارها در بالای کوه­ ها و آبشارها و بی­تردید اگرغواصی کنیم حتی در اعماق دریاها از ما سفرکرده­ ها فقط آشغال به جا مانده و بس. شاید ما داریم این­گونه نقش جاودانگی خود را بر طبیعت حک می کنیم….

از بازی بزرگان با طبیعت نمی­گویم که واقعا” بازی بزرگی را با طبیعت آغاز کرده اند. قطع درختان و نابودی علفزارها و جنگل­ ها و کاشتن ویلاها و ساختمان­ های بتونی بر جای آن … به مناقصه گذاشتن کوه­ها و معادن و بخشش­ های بیکران حفرهای غیرقانونی چاه­ های آب و مهارنکردن فاضلاب کارخانه ­ها و …. نه روی سخن با آن­ها نیست. آن­ ها گویی این­جا را که خانه ماست خانه­ی خود نمی­دانند، به غارتگرانی ماننده اند که فکر آیندگان که نه ، فکر آرامش و قرار مارا هم ندارند که قرار است دیرگاهی در این سرای سپنج روزگار بگذرانیم… آنان برای خود و آیندگانشان، زیباترین و پاکیزه ترین و بکرترین جاها رااشغال کرده­اند… نه با آنان کاری ندارم که ره به جایی نخواهد برد…

روی سخنم با خودمان است، ما آدم­های معمولی با درآمدی مختصر که هفتاد و پنج درصد عمرمان را کار می کنیم و بیست و پنج درصد بقیه را با خانواده و دوستان و سفر و مهمانی و تفریح و مشارکت سیاسی و اجتماعی و آموزش ومطالعه و… می گذرانیم. و فکر کنید در سال چند درصد از این بیست و پنج درصد نصیب سفر می شود و فکر کنید در همین درصد اندک که صرف سفر میشود چه گندی به طبیعت مبزنیم…..ما که مغول و تازی نیستیم که بخواهیم نقش جاودانگی مان را با ویرانگری حک کنیم. هستیم؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: