
یادم می آید پارسال عید به سفارش دوستی تصمیم گرفتیم برویم شمال، اینکه میگویم سفارش، چون واقعا” پایمان کشش نمیداد برویم. تصور شلوغی جاده ها و تصادفات و دیدن صحنه های دل خراش و … یکی از دلایلش بود، اما بیشتر از آن تصور آلودگی دریا وطبیعت پیرامونش بیشتر آزارمان می داد و ترجیح می دادیم به روستای دورافتاده اما تمیزی برویم که بعد از چند ماه کارکردن از آرامش روحی و ذهنی برخوردار شویم؛ که این دوست عزیز یک جای دبش دست نخورده و فوق العاده تمیز را آدرس داد، جایی نزدیک نور. ما هم کوبیدیم و راندیم و به هوای آن جای تمیز و زیبا در جای دیگری توقف نکردیم و … بالاخره رسیدیم …
اطراف دریاچه پارکینگی از اتوموبیل ها… شاخه های شکسته ی ترد و باران خورده ی بهاری ،… و آشغال … مهمان همه جای طبیعت ما… چمن؟!!!… باید ذره بین برداشت و دنبالش گشت. ساحل ماسهای؟!! … مملو از بازمانده های جوراب و شلوار و لنگه کفش و مایو و آشغال غذاهای خورده و نیم خورده و پلاستیک و…اندکی ماسه در لابلای آنها…
بار دیگری به جنگل های عباس آباد رفتیم که سرشار از طراوت و پاکی است. داشتیم به قول معروف صفا می کردیم و در بالای تپه ای نگاهمان به دوردست ها بود که چشممان به دره سرسبزی که زیر پایمان گسترده بود افتاد؛ …. آکنده….. مملو … لبریز از بطری های خالی نوشابه وآب معدنی و سایر مواد غیرقابل بازیافت، که رفتگران جمع کرده و در آنجا انباشته بودند…
اگر اهل بیرون رفتن هستید، به جمعه ها فکر کنید. هرهقته باید مسافت بیشتری را برای یافتن جایی مناسب و تمیز پیمود و نمی دانم در آینده ای که چندان دور نیست برای یک تمدد اعصاب کوتاه چند کیلومترباید پیمود و چند لیتر بنزین باید سوزاند و چقدر هوا را باید آلود؟
در بستر رودها، در پای تپه ها، در علفزارها در بالای کوه ها و آبشارها و بیتردید اگرغواصی کنیم حتی در اعماق دریاها از ما سفرکرده ها فقط آشغال به جا مانده و بس. شاید ما داریم اینگونه نقش جاودانگی خود را بر طبیعت حک می کنیم….
از بازی بزرگان با طبیعت نمیگویم که واقعا” بازی بزرگی را با طبیعت آغاز کرده اند. قطع درختان و نابودی علفزارها و جنگل ها و کاشتن ویلاها و ساختمان های بتونی بر جای آن … به مناقصه گذاشتن کوهها و معادن و بخشش های بیکران حفرهای غیرقانونی چاه های آب و مهارنکردن فاضلاب کارخانه ها و …. نه روی سخن با آنها نیست. آن ها گویی اینجا را که خانه ماست خانهی خود نمیدانند، به غارتگرانی ماننده اند که فکر آیندگان که نه ، فکر آرامش و قرار مارا هم ندارند که قرار است دیرگاهی در این سرای سپنج روزگار بگذرانیم… آنان برای خود و آیندگانشان، زیباترین و پاکیزه ترین و بکرترین جاها رااشغال کردهاند… نه با آنان کاری ندارم که ره به جایی نخواهد برد…
روی سخنم با خودمان است، ما آدمهای معمولی با درآمدی مختصر که هفتاد و پنج درصد عمرمان را کار می کنیم و بیست و پنج درصد بقیه را با خانواده و دوستان و سفر و مهمانی و تفریح و مشارکت سیاسی و اجتماعی و آموزش ومطالعه و… می گذرانیم. و فکر کنید در سال چند درصد از این بیست و پنج درصد نصیب سفر می شود و فکر کنید در همین درصد اندک که صرف سفر میشود چه گندی به طبیعت مبزنیم…..ما که مغول و تازی نیستیم که بخواهیم نقش جاودانگی مان را با ویرانگری حک کنیم. هستیم؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر