۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

باز«دید»


یه چیزایی هست که همیشه منو سرحال می اره یه جور نشاط جادویی یه جور حس خاص؛ مث وقتی عاشق شدیم و اولین بار تونستیم با هاش قدم بزنیم، انگار داریم روی ابرها راه میریم. این حس وقتی سراغ من میاد که یه ادم ویژه رو ملاقات می کنم . این آدم ویژه یه آدم معروف نیست یه آدمیه که در تار و پود جامعه مث خیلیای دیگه تنیده شده یه آدم ناشناسه یه آدم غیرمهمه! اما ویژه س. از اونایی که من بعد از دیدنشون انگار دارم رو ابرا راه میرم و هی با خودم لبخند میزنم و شاید زیر لب یه چیزی هم نجوا می کنم... امروز با دوست نازنینی رفتیم بهزیستی برای دیدن یکی از دانشجوای نابینا. اونجا اون داره مروارید بافی یاد می گیره جالا این که چه جوری اینا اون دونه های ریز مونجوق و مروارید رو به هم می بافن خودش اعجاب اوره! اون مارو برد سرکلاسشون که ما بچه ها رو «ببینیم». کلاس یه زیرزمین نیمه تاریک بود. تا حالا فکر نکرده بودم که کلاس نابینا ها تاریک روشنش زیاد فرقی نداره اما دیدن اون دخترای نابینا توی فضای نیمه تاریک زیرزمین خیلی سینمایی بود... با دستورالعملهایی از روی خط بریل داشتند کارشون رو انجام می دادند گلدون، گردن بند،تاج عروس، شونه های تزیینی و ... می بافتند.. اما این طرف کلاس اون چیزی بود که توجهم رو جلب کرد! دختر جوان و زیبایی که داشت در فضای نیمه تاریک با چند نفر مکالمه انگلیسی کار می کرد او اونقدر خوش لهجه بود که توجه ما رو جلب کرد... دختر کم بینایی که دانشجوی فوق لیسانس زبان انگلیسی یکی از دانشگاههای دولتیه، گاهی به عنوان مترجم شفاهی کار می کنه، اما بیشتر وقتشو رو به اموختن زیان به نابینایان می گذرونه... کتابهای اموزشی زبان رو برای شاگرداش تایپ بریل می کنه و بعد با سی دی و مکالمه با اونا کار می کنه... اون می خواد آموزش زبان انگلیسی به نابینایان رو به عنوان موضوع پایان نامه ش انتخاب کنه... اینترنت بلده و از کتابهای صوتی و کتابخونه های صوتی برا معلوماتش بهره می بره او با شادابی حرف می زنه. شیرین زبان و خوش مشربه ... ازش درباره کم بینایی اش و اینکه ایا پی گیر یافته های جدید پزشکی در این باره هست می پرسم، بدون تغییری در چهره یا صدا میگه آره پی گیرم اما پیوند شبکیه فعلا محاله... بهش میگم ممکنه چشمت ضعیف تر هم بشه؟ با همون خونسردی میگه اره الانم خیلی ضعیفه ... قدیسی را تاکنون ندیده ام و تمایلی هم به دیدن قدیسان نداشته ام اما از پله ها که بالا می آیم انگار ازمعبدی برمیگردم که ...

هیچ نظری موجود نیست: