۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

گزارش یک آدم ربایی / رونویسی


نگهبانان می دانستند که در جوانی خواهند مرد، بنابراین هرلحظه زندگی را غنیمت می شمردند و کارهای غیرانسانی خود را چنین توجیه می کردند که باید معاش خانواده را تامین کنند، لباسهای خوب بخرند، متورسیکلت داشته باشند و موجب خوشبختی مادرشان شوند که بیشتر از هرچیزی در دنیا برایش احترام قائل بودند و حاضر بودند به خاطرش بمیرند. آنها هم مانند گروگانها به عیسی مسیح و مریم مقدس متوسل می شدن، هرروز دعا می خواندند و حمایت و امرزش می طلبیدند، نذر می کردند و صدقه می دادند تا قدیسان، آنها را در انجام هر نوع جنایتی، موفق گرداند. بلافاصله پس از دعا نیز از قرصهای آرامبخش روهیپنول استفاده می کردند تا بتوانند در زندگی واقعی از عهده عملیاتی قهرمانانه برآیند که اغلب شباهت به کارهای انجام شده در فیلمهای سینمایی داشت. یکی از نگهبانان می گفت: قرص را باید همراه با یک لیوان آبجو خورد،چون انسان را از جا میکند. یک سلاح مناسب در دست می گیری و برای تفریح می توانی اتوموبیلی را به هوا بفرستی. مشاهده چهره کسی که از ترس، سوئیچ اتوموبیل را تحویل می دهد و دچار تشنج و اضطراب می شود، بسیار لذت دارد. نگهبانان هم مشابه گروگانها زندگی می کردند و اجازه نداشتند به سایر اتاقها یا سالنهای خانه بروند. آنها در اوقات فراغت در یکی از اتاقها که آن هم دارای چفت و بست و قفل بود، می خوابیدند. قفل برای جلوگیری از احتمال فرار بود. همگی از انتیکیها به شمار می آمدند و به درستی بوگوتا و اطراف آن را نمی شناختند. یکی از نگهبانان می گفت برای رفتن به مرخصی بیست یا سی روزه، چشمانشان را می بندند، یا در صندوق عقب اتوموبیل می گذارند و از محل دور می کنند تا نفهمند در کجا هستند. نگهبان دیگری از این می ترسید که اگر دیگر نیازی به آنها نداشته باشند، همگی را خواهند کشت تا همه اسرار را با خود به گور ببرند. در زمانهایی که اغلب مشخص نبود، فرماندهانی با لباسهای مرتب، در حالی که نقاب بر چهره داشتند، به آنجا می آمدند، گزارشهای لازم را می گرفتند، و فرامین تازه می دادند و می رفتند. تصمیمات انها قابل پیش بینی نبود و گروگانها و نگهبانان چاره ای جز تسلیم نداشتند. گزارش یک آدم ربایی. گابریل گارسیامارکز. ترجمه کیومرث پارسای. ص 102 و106

هیچ نظری موجود نیست: