۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

ما باز هم می مانیم

یکی ازمواردی که فروید در رابطه با تابو مورد بحث قرار می دهد، این است که در جوامعی که تابوها اهمیت درخور توجهی دارند اعتقاد برآن است که اگر فرد به هر دلیلی، عمدی یا غیرعمدی تابوشکنی کند یا خواهد مرد یا به بیماری شدیدی دچار خواهد شد. (فروید تابو را امری ممنوع و مقدس و در عین حال وحشت زا تعریف می کند)
درجلسه ی نسبتا" دوستانه ی دراین باره بحث می کردیم و مثالهایی هم که به ذهنمان میرسید بیان می کردیم. در رابطه با چیزی که در جامعه ما تابو است پرسیدم اگر فلان اتفاق بیفتد، چه می کنید؟
پاسخ هرکس براساس باورها و تجربیاتش بود ونشان میداد شکستن این تابو برایش سخت است یا اهمیت چندانی ندارد . سه نوع جواب داده شد: حالت اول: شکستن این تابو برایش خیلی سخت بود و تصورش را هم نمی کرد. حالت دوم: این تابو را قبلن شکسته بود و شکستن آن برایش لذت بخش بود. حالت سوم: ابایی از شکستن این تابو نداشتند اما تاکنون این کار را نکرده بودند اما به آن هم به عنوان امری مقدس نگاه نمی کردند....
هنوز بحث جریان داشت و به پایان نرسیده بود که کسی که این تابوشکنی برایش غیرممکن بود(حالت اول) دچار حالت تهوع و سرگیجه و افت فشار خون شد... و بقیه ی بحث را با حال بیمار گونه ای ادامه داد. ما وقتی حدس زدیم ممکن است از ناراحتی باشد سعی کردیم، بحث را ادامه دهیم و وارد حیطه ای که به نظر می رسید برای او مهم و مقدس یا تابو است نشویم.
اما ماجرا به این جا ختم نشد پس از پایان جلسه او از طریق تلفن و اس ام اس شروع به فحاشی به کسانی کرد که در این مورد موضع خنثی داشتند و تاکنون تابو شکنی نکرده بودند...( حالت سوم) او ما را گمراه خواند و گفت که قصد گمراهی او را هم داشته ایم... توضیحات فایده چندانی نداشت زیرا او معتقد بود ما باید فردی را که از تابو شکنی خود حرف زده بود، از جلسه بیرون می کردیم. ما کوشیدیم با بیان آینکه ما باید با تساهل و احترام با هم زندگی کنیم و روابطمان را شکل دهیم، هرکسی عقیده اش را بیان کرده و جلوی ابراز عقیده دیگری را نگر فته و... فایده نداشت او سکوت ما را نشان تایید آن فرد خواند و وقتی گفتم ما در مقابل توهم همان سکوت را کردیم با قیافه حق به جانبی در آمد که او برحق است و باورهایش درست و بدون خدشه است، سکوت ما کار بدی بوده چون ما باید با صدای بلند او را تایید می کردیم.
- ببین تو باید بتوانی با منطق باورهایت را توضیح بدهی، حالت تهوع که چاره کار نیست ... ما هم مجبور نیستیم برای چیزی که به اندازه تو پای بندی نداریم موضع بگیریم.. که ... یکدفعه گفت: اینجا جای شما نیست . این مملکت به شما و امثال شما نیازی ندارد... و این جمله مثل یک تبر فرود آمد.
این جمله را خطاب به دیگران زیاد شنیده بودم : «هرکس ناراحت است برود»«اینجا جای شما نیست»... اما هرگز پیش نیامده بود که کسی رودر روی من بایستد و با گستاخی یک دیوانه بگوید: اینجا جای تو نیست ناراحتی برو! هنوز درکابوس مجسمه های محصص و پاره شدن بومهایش غرق بودم که این جمله مثل آوار بر سرم خراب شد... شنیدنش خیلی سنگین بود... آن هم برای بیان یک اندیشه ساده و سانسور نکردن آن در در یک جلسه در بین چند نفر از دوستان! ... اگر هم قصد رفتن داشتم، نخواهم رفت. اگر هم بروم این مرز و بوم را به حال خود رها نخواهم کرد.

۴ نظر:

محبوبه موسوی گفت...

اگه راست می‌گی چرا موضوع تابو را نمیگی خب؟
حیف اینجا از اون شکلکا نداره برات بذارم. اما دارم از فضولی دق می کنم موضوع سر چی بوده؟

Unknown گفت...

عزیزم بماند برای وقتی دیگر . بقول حافظ: گفت:آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد/آن که چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت/ ورق خاطر از این نکته محشا می کرد...

م.ایلنان گفت...

یاد پدر بزرگم به‌خیر که می‌گفت: باباجان، تو وجود همه‌ی ما یه آدم هست که منتظره تا سر ِ دیگرانو بذاره رو سینه‌شون. من با تعجب نگاه‌ش می‌کردم که ادامه‌ می‌داد: صبرکن، زمان خودت هم می‌رسه که یهو یه جلاد از تو سینه‌ات قیّه می‌کشه و تو تعجب می‌کنی که این دیگه کجا بود.
حالا مدت‌هاست که باور کرده‌ام که در وجود همه‌ی ما جلادانی زندگی می‌کنند، جلادان عجیب و غریب و جلادان بسیار بسیار معمولی.
به نکته‌ی خوبی اشاره کرده‌ای، ممنون.

م.ایلنان گفت...

یادش به‌خیر، پدربزرگم سال‌ها پیش گفته بود که: باباجان، مواظب باش که هر آدمی یه دیو تو وجود خودش داره.
حالا سال‌ها ست که باور دارم که هر آدم در وجود خود جلادهای بسیار دارد. جلادانی بسیار عجیب و جلادانی بسیار بسیار معمولی. جلادانی که به سادگی حکم می‌دهند و دیگران را از داشتن و دوست داشتن محروم می‌خواهند.
به نکته‌ی خوبی اشاره کرده‌ای، ممنون.